قلب درقرآن یا وجدان

در کتاب قاموس قرآن، ج‏6، از صفحۀ 24 تا 27 در مورد واژۀ قلب آمده است:

[قلب:بر گرداندن. كردن وارونه.  راغب گويد: قلب شى‏ء گرداندن و گرديدن آنست از وجهى بوجهى مثل گرداندن لباس و گرداندن انسان از طريقه‏اش. وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ عنكبوت 21.  يعنى بسوى او برگردانده ميشويد مثل ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ بقره-28.

-قلب همان عضو معروف در بدن و تنظيم كننده و جريان دهنده خون است كه در سينه قرار گرفته.

قرآن مجيد به قلب بيشتر تكيه كرده و چيزهائى نسبت ميدهد كه بيشتر و يا همه آنها را امروز به مغز نسبت ميدهند اينك به بعضى از آنها اشاره ميشود.

1- قلب غليظ ميشود و سخت تر از سنگ ميگردد وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ... آل عمران- 159. [1]

ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً. بقره- 74.[2]

2- قلب مريض ميشود (نه فقط از لحاظ طبيعى) بلكه از لحاظ عدم استقرار ايمان و بودن هواهاى شيطانى در آن فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ. احزاب-32.[3]فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً بقره-10.[4]

3- قلب زنگ ميزند و تيره ميشود البته در اثر اعمال بد كَلَّا بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ. مطففين 4. نه بلكه اعمالشان بر قلوب آنها زنگ گذاشته است.

4- به قلب مهر زده ميشود و چيزى نمى‏فهمد. خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ بقره-7.[5]

كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِ الْكافِرِينَ اعراف-101. [6]

5- قلب محل ترس و خوف است سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ آل عمران: 151.[7]قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ . نازعات-8.[8]

6- قلب گناهكار ميشود وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ بقره-283.[9]إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما تحريم- 4. [10]وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ بقره-225.[11]

7- قلب ميفهمد و نميفهمد، محل عقيده و انبار علوم است لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها اعراف- 179.[12]وَ لِيُمَحِّصَ ما فِي قُلُوبِكُمْ آل عمران 154. تا آنچه در قلوبتان است امتحان كند.إِنْيَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْراً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْكُمْ انفال- 70.[13]وَ لكِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ احزاب-5.[14]وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما فِي قُلُوبِكُمْ احزاب:51.خداوند از درون وجدان ها آگاه است.وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ حجرات-14هنوز ایمان در وجدان های شما وارد نشده است.كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ مجادله-22زیرا خداوند در وجدانهایشان ایمان را نوشته است.

8- قلب مخزن رأفت و رحمت و اطمينان و سكينه است وَ جَعَلْنا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً حديد: 27.  إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ شعراء-89. وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي بقره- 260. أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ رعد-28. هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ فتح-4.

بطوريكه آيات نشان ميدهند قرآن به قلب تكيه‏اى عجيب كرده و منشاء خير و شرّ را قلب ميداند درباره اهل ايمان گويد كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ مجادله-22. باز ميگويد إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ انفال-2. در خصوص منافقان و نظير آنها فرموده: مريض القلب‏اند بكفّار فرمايد مختوم القلب ميباشند و امثال آن.]

به فهرست قاموس می توان موارد زیر را اضافه نمود:

9- نزول قرآن بروجدان پیامبر(ص): قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى‏ قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُدىً وَ بُشْرى‏ لِلْمُؤْمِنِين‏ بقره- 97. بگو آن كس كه دشمن جبرئيل است بايد بداند كه وى قرآن را باذن خدا بر قلب تو نازل كرده نه از پيش خود قرآنى كه مصدق كتب آسمانى قبل و نيز هدايت و بشارت براى مؤمنين است‏.

10- کتمان شهادت، گناه وجدان است: وَ إِنْ كُنْتُمْ عَلى‏ سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا كاتِباً فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِيم‏ بقره- 283 و اگر در سفر بوديد و نويسنده‏اى نيافتيد، بايد گروى گرفته شود، و اگر بعضى از شما بعضى ديگر را امين شمرد، امانت‏دار بايد امانت او را بدهد، و از خدا و پروردگار خويش بترسد، و زنهار! نبايد گواهى را كتمان كنيد، و با اينكه ديده‏ايد، بگوئيد: نديده‏ام، كه هر كس شهادت را كتمان كند وجدانش (قلبش) گنهكار است، و خدا به آنچه مى‏كنيد دانا است‏.

11- حایل شدن خدا میان انسان ووجدانش: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُون‏. انفال-24 اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد اجابت كنيد خدا و رسولش را زمانى كه شما را مى‏خوانند بدانچه زنده‏تان مى‏سازد، و بدانيد كه خدا حائل مى‏شود ميان آدمی و قلب (وجدان) او و اينكه به سوى او محشور مى‏شويد.

12- تاثیر حرف هوس انگیز بر وجدان: يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفا احزاب-32 اى زنان پيامبر شما مثل احدى از ساير زنان نيستيد، البته اگر تقوى پيشه سازيد، پس در سخن دلربايى مكنيد، كه قلب بیمار به طمع بيفتد، و سخن نيكو گوييد.

13- وجدان تشخیص دهندۀ حق است: إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى‏ لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيد. ق-37 به درستى كه در اين معنا تذكرى است براى کسی که قلبی(فعال برای تعقل) دارد یا به خوبی گوش فرا دهد و حاضر باشد.

14- ترس درقلب: إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنان‏. انفال-12 آن هنگام را كه خداوند وحى كرد به ملائكه كه من با شمايم پس استوار بداريد كسانى را كه ايمان آوردند. بزودى در وجدانهای (قلبهای) آنان كه كافر شدند ترس و وحشت مى‏افكنم، پس شما بالاى گردنها را بزنيد، و از ايشان هر سرانگشت را قطع كنيد.

15- نفاق درقلب، اضطراب و نتیجۀ خلف وعده و دوروئی: فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلى‏ يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُون‏. توبه-77 خدا به سزاى آن خلف وعده‏اى كه كردند و اينكه دروغ مى‏گفتند، تا روزى كه ديدارش مى‏كنند در وجدان هايشان نفاق انداخت‏.  همچنین: لا يَزالُ بُنْيانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلاَّ أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيم‏. توبه-110 بنيانى كه ساخته‏اند همواره مايه اضطراب قلبهای ايشان است، تا وقتى كه قلبهايشان پاره پاره شود و خدا داناى شايسته ‏كار است‏.

16- موجه جلوه شدن یک باطل در قلب: بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى‏ أَهْلِيهِمْ أَبَداً وَ زُيِّنَ ذلِكَ فِي قُلُوبِكُمْ وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُورا. فتح-12 اين بود كه پنداشتيد رسول و مؤمنين از اين جنگ به هيچ وجه به خانواده خود برنمى‏گردند و همين پندار در قلبتان موجه جلوه كرد و ظن سويى برديد و مردمى هالك بوديد.

17- پیروی وجدان از عمل به انحراف: وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِين‏. صف 5 و چون موسى به قوم خود گفت: هان اى قوم چرا مرا آزار مى‏دهيد با اينكه مى‏دانيد كه من فرستاده خدا به سوى شمايم پس وقتى مردم از راه حق منحرف شدند خدا وجدانهايشان را منحرف كرد (انحراف ظاهريشان را به انحراف باطنيشان سرايت داد) و خدا مردم فاسق را هدايت نمى‏كند.

18- قلب محل تمرین تقوا: إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيم‏. حجرات-3 به درستى آنان كه صوت خود را در برابر رسول خدا آهسته برمى‏آورند كسانيند كه خدا وجدان هايشان را براى تقوى بيازموده، ايشان مغفرت و اجرى عظيم دارند.

19- قلب از حق منحرف میشود: لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِيم‏. توبه-117 خدا پيغمبر و مهاجران و انصار را بخشيد، همان كسانى كه در موقع سختى از او پيروى كردند، پس از آنكه نزديك بود وجدان های گروهى از ايشان از حق منحرف گردد سپس آنها را ببخشيد كه خدا با آنان مهربان و رحيم است‏.

ومواردی دیگر.

اکنون به مفهوم قلب درقرآن می پردازیم

با خصوصیاتی که در بالا برای واژۀ قلب درقرآن دیدیم ، آن چه مسلم به نظر می رسد این است که این واژه، بی مناسبت به "دل" یاهمان "قلب" مشهور یا واژه های دیگر ترجمه شده است. همان طور که درابتدا از فرهنگ قرآنی قاموس آوردیم که یکی از معانی قلب در نزد عرب زبانان "گرداندن- تبدیل کردن" می باشد به این واژۀ قرآنی نزدیک تر است. چه، این "قلب" محلی است برای تبادل حق و باطل (دریافت هوای نفس از درون و دیگر اطلاعات توسط حواس از بیرون و شناسائی آنها با تفکر یا تعقل از راه قلب (به تصویرانتهای کتاب رجوع شود) و تشخیص راست از دروغ و انتخاب میان خوب و بد وغیره. به علاوه تعبیر فضائی این پدیده به قلب درقرآن هم جالب و قابل تأمل است. بانگاهی به شمای فضائی روان انسان، متوجه می شویم که وجدان در مرکز فعل و انفعالات روانی قراردارد و همانند قلب عمل میکند. به این ترتیب که محل جمع آوری و تصفیه و پخش داده های روانی انسان می باشد. این خصوصیات و این تعاریف و این تعابیر ما را رهنمون می کنند به اینکه واژۀ "قلب" در قرآن همان وجدان است.

به این ترتیب، ازاین پس به جای "قلب" از واژۀ  وجدان استفاده می شود.

رابطۀ وجدان با تعقل

لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَفِي شِقاقٍ بَعِيد. حج-53 تا آنچه را كه شيطان القاء مى‏كند براى كسانى كه در وجدان هايشان مرضى هست و براى وجدان های سخت مايه ابتلاء كند كه ستمگران در خلافى بى‏نهايتند. علامه طباطبائی درذیل این آیه در جلد 14 صفحۀ 554 المیزان می نویسد:

[مرض قلب عبارت است از اينكه استقامت حالتش در تعقل از بين رفته باشد، به اينكه آنچه را بايد به آن معتقد شود نشود و در عقايد حقه كه هيچ شكى در آنها نيست شك كند. و قساوت قلب به معناى صلابت و غلظت و خشونت آن است، كه از"سنگ قاسى" يعنى سنگ سخت گرفته شده و صلابت قلب عبارت از اين است كه عواطف رقيقه آن كه قلب را در ادراك معانى حقه يارى مى‏دهد از قبيل خشوع و رحمت و تواضع و محبت، در آن مرده باشد. پس قلب مريض آن قلبى است كه خيلى زود حق را تصور مى‏كند ولى خيلى دير به آن معتقد مى‏شود. و قلب قسى و سخت، آن قلبى است كه هم دير آن را تصور مى‏كند و هم دير به آن معتقد مى‏گردد، و به عكس، قلب مريض و قسى وسواسهاى شيطانى را خيلى زود مى‏پذيرد].

بنابراین، وجدان بیمار وجدانی است که دراثر بیماری نرمش خود راازدست داده و دربرابردریافت اطلاعات و دانستنی های جدید از خود استقامت نشان می دهد. می دانیم که عملکرد تعقل یا خردورزی محتاج اطلاعات گوناگونی است برای محک قرار دان آنها در جهت گرفتن تصمیمی عقلانی که وجدانی بیمار در حقیقت خود را از آن محروم می کند وتعقل واقعی انجام نمی گیرد. وهمانطور که خواهیم دید، با نفس، یعنی داده های داخلی ارتباط خود را حفظ کرده و از هوای نفس پیروی می کند. روشن است که درچنین وضعیتی، دستگاه تعقل از عمل واقعی خود باز خواهد ماند و دراختیار هوای نفس قرارخواهد گرفت.

أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور. حج -46. چرا در اين سرزمين‏ها سير نمى‏كنند تا وجدانهايى داشته باشند كه با آن تعقل کنند يا گوشهايى كه با آن بشوند. آرى، ديدگان كور نمى‏شوند بلكه وجدانهائی كه در صدرها هستند كور مى‏شوند. این آیه به روشنی تمام رابطۀ میان وجدان و تعقل و دیدن و شنیدن را بیان میکند. مهمترین کار وجدان را پس از دریافت اطلاعات (دیدنی ها و شنیدنی ها)، تعقل می داند. در این مرحله که اطلاعات از خارج به وسیلۀ حواس به وجدان وارد می شوند را باید با تعقل مورد بررسی و مداقه قرارداده و نتایجی درخور و تجربه ای منطقی (حق) را بیابد. می فرماید اگر دیدگان می بینند، اما شاید وجدان از آن بینش بی بهره بماند و به این دلیل آن را وجدان کور می نامد. خلاصه اینکه بنابر قرآن، وجدانی که تعقل نکند، کور است. و وجدانی که کور است، حاصل دیدن را به همان نگاه (وجه حیوانی) منحصر می کند و خود را از آن عظمت وشگرفی تعقل که منحصر به انسان است محروم می نماید. به بیان دیگر، اطلاعاتی که از طریق حواس وارد وجدان میشوند به مراحل بالاتر (تفکر، تعقل) نمی رسند.

بنابراین، قرآن بین وجدان و قوۀ تعقل رابطه ای مستقیم برقرار می کند. به این ترتیب که وجدان مسئول دریافت اطلاعات و شناسائی  و ارسال کردن یا ارسال نکردن آنها به دستگاه تعقل است.

وجدان و اصل راهنما

بنابر قرآن، وجدان در هر مورد با یک اصل راهنماعمل میکند. در سورۀ احزاب آیۀ 1 خطاب به پیامبر(ص) می فرماید: يا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيما. اى پيامبربا خدا (رابطۀ قوا برقرار مکن)، وازكافران و منافقين اطاعت مكن، كه خدا دانا و فرزانه است‏. پیام آیه این است که نمی توان درآن واحد، هم پیروی از خدا کرد و هم پیروی از دشمن او. تقوای از خدا به این معنا است که اطاعت از دشمن خدا در واقع وارد شدن باخدا در رابطۀ قوا می باشد، شریک گرفتن برای خدا. بنابراین، با دواصل راهنما عمل کردن، حتما خلاف تقوا است، یعنی ورود کردن به روابط قوا حاصل آن است. آنگاه در آیۀ 4 همان سوره می فرماید: ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِه‏... خدا براى يك نفر دو وجدان در اندرونش ننهاده‏... علامه طباطبائی در المیزان ذیل این آیه می نویسد: 

[اين جمله كنايه است از اينكه ممكن نيست كسى بين دو اعتقاد متنافى و دو رأى متناقض جمع كند، اگر دو اعتقاد متنافى ديديم بايد بدانيم كه دو قلب به آن دو معتقد است، يعنى دو فرد مخالف هر يك به يكى از آن دو اعتقاد دارند، و ممكن نيست يك فرد به هر دو معتقد باشد.... ولى به نظر ما بعيد نيست كه بگوييم آيه شريفه تعليل مطلب قبل است، كه رسول خدا (ص) را از اطاعت كفار و منافقين نهى مى‏كرد و به پيروى آنچه به  وى وحى مى‏شود امر مى ‏فرمود، جمله مورد بحث اين امر و نهى  را تعليل مى‏كند و مى ‏فرمايد اطاعت خدا با اطاعت كفار و منافقين تنافى  دارد، چون  قبول ولايت خدا و ولايت آنان متنافى است، مثل توحيد و شرك، كه  در يك  قلب  جمع نمى‏شود].

به این ترتیب، اصل راهنما برای عملکرد وجدان از اهمیت زیادی برخوردار است. خداوند به پیامبر (ص) می فرماید، درصورتی از منافقین وکفار پیروی میکرد، توحید را تعطیل کرده و ازراه راست منحرف میشد، چرا که می بایست برای پیروی از آنان اصل راهنمای توحیدی را درآن موضوع رها می کرد و وارد روابط قوا با خدا می شد. انتخاب دیگری وجودندارد. در هر زمان و درهر موضوع، یک وجدان هست و یک اصل راهنما که وجدان با آن عمل می کند: قضاوت می کند، تعقل میکند، تفکر میکند و تصمیم می گیرد، درغیر این صورت وارد روابط قوا می شود و تقوای خود را ازدست می دهد. این اصل راهنما همواره ثابت نیست و عوامل مختلفی در انتخاب آن تأثیر گذارند. دراین مورد درسورۀ ق آیۀ 33 می فرماید: مَنْ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِيب‏. به هر كسى كه درپنهان از خداى رحمان پروا کند و با وجدانی بيايد كه همواره به سوى خدا مراجعه مى‏كرده‏. در ذیل این آیه در المیزان آمده است: [كلمه" منيب" از مصدر" انابه" است كه آن نيز به معناى رجوع است. و منظور از اينكه فرمود" جاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ- با دلى رجوع كننده بيايد" اين است كه عمر خود را با رجوع به خدا بگذراند، و در نتيجه هنگام مرگ با قلبى به ديدار پروردگارش رود كه انابه و رجوع به خدا در اثر تكرارشدنش درطول عمر، ملكه و صفت آن قلب شده باشد].

ودر قاموس آمده است: [نوب فقط از باب افعال در قرآن مجيد بكار رفته است گوئى استعمال آن در قرآن براى نشان دادن رجوع بعد از رجوع بخداوند است يعنى درهاى توبه پيوسته باز ميباشد].

بنابراین، از منظر قرآن، وجدان همواره به اصل خود متصل است و مدام در حال ماندن درغربت و یا بازگشت به اصل راهنمای فطرت خویش می باشد. و با کمترین غفلت، انسان این اصل را رها کرده و به دنبال هوای نفس می رود. اما همان طور که در آیۀ بالا آمده است، کاروجدان مراجعه به خدا، یعنی به فطرت خویش است. پس اصل راهنما اساس فعالیت وجدان، که خود درمرکز دستگاه روانی انسان قراردارد می باشد و از موقعیتی تعیین کننده در شخصیت انسان برخوردار می باشد.

 

رابطۀ وجدان با بیرون دستگاه روان

همان سان که رابطۀ خارج با وجدان حواس انسان هستند، وجدان هم از راه حواس باخارج رابطه برقرار می کند. وجدان این توان را دارد که اطلاعات نادرست توسط حواس به خارج از خود منتقل کند. مثلا از آن چه که خود به موضوعی باوردارد، عکس آن را به خارج از خود بروز دهد. وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللَّهَ عَلى‏ ما فِي قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصام‏. بقره-204 خطاب به پیامبر: و سخن پاره‏اى از مردم تو را به شگفت مى‏آورد و خدا را گواه مى‏گيرند كه آنچه مى‏گويند مطابق آن چيزى است كه دروجدان دارندوحال آنكه سرسخت‏ترين دشمنان اند. در این باره این وجدانها بر دو نوعند:

اول وجدانی که از حق غافل است و از هوای نفس (خواسته های درونی انسان که از نفس به وجدان منتقل می شوند و درصورت پذیرش آنها توسط وجدان، احساس لذت را درانسان هویدا می سازد[15]) پیروی می کند:  وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً ( کهف 28). با كسانى كه بامداد و شبانگاه پروردگار خويش را مى‏خوانند و رضاى او را مى‏جويند با شكيبايى قرين باشد و ديدگانت به جستجوى زيور زندگى دنيا از آنها منصرف نشود. اطاعت مكن كسى را كه وجدانش را از ياد خويش غافل كرده‏ايم و هوای نفس خود را پيروى كرده و كارش زياده‏روى است‏[16]

دوم وجدانی که با آگاهی از حق و علم به آن، خلاف حق عمل می کند، همانند آن چه که دربالا آمد(بقره-204). در آیۀ 41 سورۀ مائده، برای صاحبان چنین وجدانهائی خفت در دنیا و عذابی بزرگ در آخرت را بشارت میدهد. همچنین: در سورۀ توبه آیۀ 8 می فرماید: كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبى‏ قُلُوبُهُمْ وَ أَكْثَرُهُمْ فاسِقُون‏. چگونه (غير اين باشد) و حال آنكه اگر ايشان بر شما دست يابند هيچ خويشاوندى و عهدى را رعايت نمى‏كنند، با زبانهاى خود، شما را خشنود ساخته ولى وجدان هایشان (از اين معنا) اباء دارد و بيشترشان فاسقند.

غافل بودن از وجدان، یامهر زدن بروجدان، یا قفل زدن برآن و... درواقع محروم کردن وجدان از اطلاعات و داده هائی است که می توانند انسان را به رسیدن به حق یاری رسانند. وجدانی که سخت است  آمادگی دریافت اطلاعات جدید را درخود ازدست داده است. ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُون‏ بقره-74 از پس اين جريان وجدانهایتان سخت شد كه چون سنگ يا سخت‏تر بود كه بعضى سنگها جويها از آن بشكافد و بعضى آنها دو پاره شود و آب از آن بيرون آيد و بعضى از آنها از ترس خدا فرود افتد و خدا از آنچه مى‏كنيد غافل نيست‏. دراین آیه، قرآن قساوت وجدان و سختی آن را از سنگ بدتر تشبیه کرده ومی فرماید حتی سنگ شکاف درش ایجاد شده و آب بیرون می زند و از کوه جداگردیده، مطابق خلقت (دراینجا قوۀ جاذبۀ زمین) به خواست خدا(حق) گردن نهاده(خَشْيَةِ )و فرومی ریزند، درصورتی که وجدان بشر آن چنان مقاومتی از خود نشان میدهد که از سنگ سخت تر می گردد وخلاف فطرت خویش عمل می کند[17]. اما وجدانی که نرم است، به تعبیر قرآن، وجدانی است که خوب می بیند و می شنود و باز است. وجدانی است که درپی کشف حقایق است و از شنیدن سخنان گوناگون و اندیشه های مختلف ابائی ندارد و از سانسور و خود سانسوری گریزان است. ممارست درخودسانسوری وجدان انسان را سخت می کند و عمل به حق، وجدان را نرم کرده ، آن را آماده می سازد برای تحول. أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ حدید- 16 يا وقت آن نشده آنان كه ايمان آورده‏اند وجدانهایشان به ذكر خدا و معارف حقى كه نازل كرده نرم شود؟ و مانند اهل كتاب كه پيش از اين مى‏زيستند نباشند، ايشان در اثر مهلت زياد دچار قساوت وجدان شده بيشترشان فاسق شدند. وجدانی که سخت است، وجدانی است که هیچگونه تحولی درآن واقع نمی شود و درنادانی و نا آگاهی سخت می ماند. برعکس آن، وجدان با ایمانی که نرم باشد، همواره جستجوگر و فعال است و خودرا درمحدودۀ ذهنیات خویش زندانی نمی کند. وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى‏ قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى‏ وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى‏ كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ  بقره-260 و بياد آور آن زمان را كه ابراهيم گفت: پروردگارا نشانم بده كه چگونه مردگان را زنده مى‏كنى؟ فرمود مگر ايمان ندارى؟ عرض كرد، چرا ولى مى‏خواهم وجدانم آرامش يابد، فرمود: پس چهار مرغ بگير و قطعه قطعه كن و هر قسمتى از آن را بر سر كوهى بگذار آن گاه يك يك آنها را صدا بزن، خواهى ديد كه با شتاب نزد تو مى‏آيند و بدان كه خدا مقتدرى شكست ناپذير و محكم كار است‏. در این آیه قرآن باظرافت خاصی بیان می کند انسانی که هم پیامبر است و هم به قادربودن خالق خویش ایمان کامل دارد، اما همچنان آرامش وجدان جستجوگر او درپی بدست آوردن معلومات و اطلاعات جدیداست به درجه ای که حتی خداوند را مورد سئوال قرارمی دهد. به بیان دیگر آنچنان اهمیتی برای نرمش (آزاد بودن) وجدان انسان قائل است که ازطریق این آیه انسان را به جستجوگری و آزاد اندیشی بدون مرزتشویق می نماید. به بیان دیگر، ایمان آوردن به خدا یا چیزی دیگر، نباید موجب سکون وسکوت وجدان گردد، بلکه آرامش وجدان اصلی  است که انسان باید به آن برسد.

وجدانی که سخت شد را نمی توان با اعمال زور و فشار و شکنجه به نرمش واداشت: فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ انعام-43 پس چرا وقتى فشار وسختی ما را ديدند تمایل نشان ندادند، و ليكن وجدانهایشان سخت شد و شيطان عمل زشت‏شان را برايشان زينت داد[18]. درترجمۀ المیزان جلد 7 ص 126 در ذیل این آیه آمده است: [ در اين آيه و چهار آيه بعديش خداى سبحان براى پيغمبر گراميش رفتار خود را با اممى كه قبل از وى مى‏زيسته‏اند، ذكر مى‏كند و بيان مى‏فرمايد كه آن امم، بعد از ديدن معجزات، چه عكس العملى از خود نشان ميدادند، و حاصل مضمون آن اين است كه: خداى تعالى انبيايى در آن امم مبعوث نمود، و هر كدام از آنان، امت خود را به توحيد خداى سبحان و تضرع در درگاه او و به توبه خالص متذكر مى‏ساختند، و خدا امت‏هاى نامبرده را تا آنجا كه پاى جبر در كار نيايد و مجبور به تضرع و التماس و اظهار مسكنت نشوند به انواع شدت‏ها و محنت‏ها امتحان مى‏نمود، و به اقسام باساء و ضراء مبتلا مى‏كرد، تا شايد كه با حسن اختيار به درگاه خدا سر فرود آورده و دلهاى‏شان نرم شده، از خوردن فريب جلوه‏هاى شيطانى و از اتكاى به اسباب ظاهرى اعراض نمايند. ولى زحمات انبياء به جايى نرسيد و امتها در برابر پروردگار سر فرود نياوردند، بلكه اشتغال به مال دنيا، دلهايشان را سنگين نمود، و شيطان هم عمل زشت‏شان را در نظرشان جلوه داده و ياد خداى را از دلهاى‏شان برد].

دراین آیه خطاب به پیامبر ص که از آزار وگستاخی کفار رنج می بردند می فرماید، پیش از او قوم هائی که بدتر از مردمان آن روز بودند می زیسته اند و ما برای ایشان مصائب و گرفتاری و تنگدستی مقرر کردیم اما نه تنها تمایلی به آمدن بسوی ما از خودنشان ندادند، بلکه وجدانهایشان سخت تر شد. بنابراین آیه، فشار و زور و مصیبت و عذاب برای وجدان مضر هستند و آن را سخت تر می کنند. به بیان دیگر، خلقت وجدان براختیار و آزادی و فراغ و رهابودن استوار است و نرمی آن دراین صفات است که برقرار می گردد.

رابطۀ وجدان بانفس

وجدان و نفس دررابطۀ مستقیم قراردارند. تزکیه ویا آلودگی نفس توسط وجدان صورت می گیرد. وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً ( کهف 28). با كسانى كه بامداد و شبانگاه پروردگار خويش را مى‏خوانند و رضاى او را مى‏جويند با شكيبايى قرين باشد و ديدگانت به جستجوى زيور زندگى دنيا از آنها منصرف نشود. اطاعت مكن كسى را كه وجدانش را از ياد خويش غافل كرده‏ايم و هوای نفس خود را پيروى كرده و كارش زياده‏روى است‏. پس وقتی انسان ازوجدان خویش غافل می شود، نفس  حاکم بر اعمال او می گردد و تعقل انجام نمی شود، درنتیجه انسان از هوای نفس خویش یا تمایلات وتمناهائی که نیروی فجور تولید می کند پیروی می کند[19]. وجدان سالم نفسی سالم می سازد: إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيم ‏(شعرا 89). مگر آنكه با وجدان پاك سوی خدا آمده باشد. همانطور که در بخش نفس خواهیم دید که حضور انسان در قیامت با نفس است، ازاین آیه چنین استنباط میشود که وجدانی پاک، نفسی پاک را ازانسان می سازد. همان طور که پیش ازاین درآیۀ 28 سورۀ کهف دیدیم، هرگاه انسان از وجدان خویش غافل شود، هوای نفس فرمان امور را به دست می گیرد و او را به عمل وا می دارد. همچنین : وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتَّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ قالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ما ذا قالَ آنِفاً أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُم ‏محمد -16. و بعضى از آن كفار به تلاوت قرآنت گوش مى‏دهند ولى همين كه بيرون مى‏شوند از آنان كه خداوند آگاهيشان داده مى‏پرسند همين چند لحظه قبل چه گفت؟ اينان كسانى هستند كه خدا بر وجدان هايشان مهر نهاده و در نتيجه هواهاى نفسانى خود را پيروى مى‏كنند. در نتیجه کسانی که دریچۀ وجدان خویش را می بندند (طبع یا مهر برآن زده میشود)، وجدان خود را برروی اطلاعاتی که از بیرون می آید سانسور می کنند، از هوای نفس خویش پیروی می کنند. به عبارت دیگر، دراثر سانسوروجدان که محرک تعقل در انسان است، رابطۀ آن به نفس منحصر می شود و اطلاعاتش به هوای نفس محدود می گردد، درنتیجه عنان عمل انسان نه به عقل او، که به هوای نفس او داده می شود.

أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى‏ سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى‏ بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ. جاثیه -23 هيچ ديدى آن كسى را كه هواى نفس خود را خداى خود گرفت و خدا او را با داشتن علم گمراه كرد و بر گوش و وجدانش مهر نهاد و بر چشمش پرده انداخت، ديگر بعد از خدا چه كسى او را هدايت مى‏كند آيا باز هم متذكر نمى‏شويد؟. این آیه نقش تعیین کنندۀ سانسور را درتخریب وجدان و تسلط نفس بروجدان نشان می دهد. هرگاه بر وجدانی مهر زده شود (خود را سانسور کند)، وخود را از اطلاعات و داده های بیرونی محروم گرداند، نفس خدای انسان می شود و قوۀ تعقل از عمل واقعی به دلیل ضعف داده ها بازمی ماند و انسان گرفتار زندان درون می شود به ترتیبی که راه رهائی مسدود می گردد و انسان درگمراهی می ماند. أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً (فرقان43) آيا كسى را كه هوس خويش را خداى خويش گرفته نديدى؟ مگر تو كارگزار او هستى؟ بایدبراین امر توجه داشت که سانسور عمومی نیست وانسان نمی تواند وجدان خویش را برروی تمامی اطلاعات ببندد ویا هیچ چیز را نبیند ویا نشنود. بدیهی است که سانسور درمورد اطلاعاتی ایجادمی شود که مورد میل هوای نفس، یعنی آن چه انسان خودساخته است، نباشد ویا برضد آن باشد اعمال می شود. یعنی راه تحول در رشد را برخود می بندد و خود را درامیال خویش محبوس می کند.

بنابراین، رابطۀ وجدان بانفس، رابطه ای تعیین کننده است. درمبحث نفس به این موضوع بیشترپرداخته خواهد شد.

بیماری و سلامت وجدان

وقتی رابطۀ وجدان با خارج ویا خارج با وجدان تحت تأثیر عواملی مختل می شود، بنابر قرآن، آن وجدان بیمار است[20]. انواع مختلف عوارض این بیماری را قرآن با سخت شدن ، قفل شدن، مهر خوردن، و...  وجدان بیان می فرماید (البته درجاهای مختلف علل این عوارض را بیان می کند، که می توانند مورد تحقیقاتی علمی «روانکاوانه» قرارگیرند). بااین وجود می توان گفت که علت اصلی این عوارض، سانسور وجدان از دستیابی به حقایق است. قرآن عمدۀ این سانسوررا داخلی (خودسانسوری) می داند و مسئولیت آن را متوجه خودانسان می داند. آنجا که می فرماید ما بر وجدان قفل یا مهر می زنیم و غیره، منظوراین است که برپایۀ  فطرتی که انسان باآن خلق شده که حق است، در پی بعضی عملکردها این مهر یا قفل یا... زده می شود. همانطور که قبل ازاین هم اشاره رفت، نظام خلقت بر حق استوار است [21] به این ترتیب که  اگر انسان چنین و چنان کند، بنابر ناموس خلقت، آن عمل چنین و چنان نتیجه ای دربرخواهد داشت، مثلا وجدانش سخت شده و راه ورود به آن مسدود میگردد، این چنین مهر برآن می خورد. پس این انسان است که با اعمال خود، زمینۀ خود سانسوری را برای خویش فراهم می آورد. أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ كَذِباً فَإِنْ يَشَإِ اللَّهُ يَخْتِمْ عَلى‏ قَلْبِكَ وَ يَمْحُ اللَّهُ الْباطِلَ وَ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُور شورا-24. و يا (منافقین) مى‏گويند به دروغ بر خدا افتراء بسته، (بگو) اگر من به خدا دروغ ببندم خدا اگر بخواهد مهر بر وجدانم مى‏زند، و خدا بالآخره باطل را از بين برده حق را به وسيله كلماتش به كرسى مى‏نشاند كه او داناى به نهفته‏هاى صدور است‏. بنابراین آیه، دروغ گفتن (دراینجا برخدا) از مواردی است که مهر بر وجدان می زند. می فرماید اگر من دروغ بگویم مهر بر وجدانم زده میشود، درنتیجه راه وحی بر وجدانم مسدود می گردد(همان طور که پیش ازاین دیدیم، وحی بر وجدان پیامبر از راه دل نازل می شده است) و پیامبری بی معنی میگردد. در مورد رابطۀ دروغ داشتن باخارج باز می فرماید: فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُون‏ بقره-10. در وجدان هاشان مرضى است پس خدا آن بيمارى را زيادتر كرد، و ايشان بخاطر دروغها كه ميگويند عذابى دردناك دارند.

اما آنچه که در بارۀ وجدان باید مورد توجه قرارداد این است که وجدان سالم در اثر "نرم بودن" یعنی خاصیت شکل پذیری آن، همواره در مظان تغییر و تحول می باشد. عوامل و اطلاعات خارجی می توانند در تغییر آن به سوی سخت شدن عمل نمایند. مثلا عواملی از قبیل موقعیت های مالی و یا مقامات و پست ها (قدرت) می توانند در تحول وجدان مؤثر واقع شوند. به همین دلیل انسان همواره باید قوۀ تعقل خویش را بکار گیرد و به تمرینات روانی از قبیل نماز و غیروه بهاء دهد: رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّاب‏ آل عمران-8. پروردگارا، وجدانهای ما را بعد از آنكه هدايت كردى منحرف مساز و از ناحيه خود رحمتى به ما عطا كن كه تنها تو بخشنده‏اى‏.

قرآن برای وجدان اهمیت به سزائی برخورداراست، به همین دلیل باید در تحقیقی عمیق تر به آن پرداخت.

 


[1]- به رحمت الهی، در برابر آنان نرم شدی و اگر خشن و سخت وجدان بودی، از اطراف تو، پراکنده می‌شدند. پس آنها را ببخش و برای آنها آمرزش بطلب و در کارها، با آنان مشورت کن اما هنگامی که تصمیم گرفتی، بر خدا توکل کن! زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد.

[2]-سپس وجدانهای شما بعد از این واقعه سخت شد همچون سنگ، یا سخت‌ترچرا که پاره‌ای از سنگها می‌شکافد و از آن نهرها جاری می‌شود و پاره‌ای از آنها شکاف برمی‌دارد، و آب از آن تراوش می‌کند و پاره‌ای از خوف خدا به زیر می‌افتد و خداوند از اعمال شما غافل نیست.

[3]-اى زنان پيامبر! شما مثل احدى از ساير زنان نيستيد، البته اگر تقوى پيشه سازيد، پس در سخن دلربايى مكنيد، كه وجدان بيمار به طمع بيفتد، و سخن نيكو گوييد.

[4]-در وجدانهایشان مرضى است پس خدا بكيفر نفاقشان آن بيمارى را زيادتر كرد، و ايشان بخاطر دروغها كه ميگويند عذابى دردناك دارند.

[5]- خدا بر وجدانهایشان مهر زده و بر گوش و چشمهاشان پرده‏ايست و ايشان عذابى عظيم دارند.

[6]- اين قريه‏هايى كه ما از خبرهاى آن بر تو مى‏خوانيم پيغمبرانشان با حجت‏ها سويشان آمدند و به آن چيزها كه قبلا به تكذيب آن پرداخته بودند ايمان‏آور نبودند، اينچنين بر وجدانهای كفار خداوند مهر مى‏نهد.

[7]- وجدان كافران را بيم‏ناك و هراسان كنيم زيرا كه چيزى را براى خدا شريك قرار دادند كه اصلا بر آن حقيقتى و دليلى نبود و منزل‏گاه آنها آتش دوزخ است و سراى ستمكاران بسيار بد منزلگاهى است‏.

[8]- وجدانهايى در آن روز سخت هراسان است‏.

[9]- و اگر در سفر بوديد و نويسنده‏اى نيافتيد، بايد گروى گرفته شود، و اگر بعضى از شما بعضى ديگر را امين شمرد، امانت‏دار بايد امانت او را بدهد، و از خدا و پروردگار خويش بترسد، و زنهار! نبايد گواهى را كتمان كنيد، و با اينكه ديده‏ايد، بگوئيد: نديده‏ام، كه هر كس شهادت را كتمان كند وجدانش گنهكار است، و خدا به آنچه مى‏كنيد دانا است‏.

[10]- و شما دو زن اگر به سوى خدا توبه ببريد ، چون وجدانهای شما منحرف گشته و اگر هم چنان عليه پيامبر دست به دست هم بدهيد بدانيد كه خداوند مولاى او و جبرئيل و مؤمنين صالح و ملائكه هم بعد از خدا پشتيبان اويند.

[11]- خدا شما را به سوگندهاى بيهوده‏تان بازخواست نمى‏كند ولى به آنچه وجدانهایان مرتكب شده مؤاخذه مى‏نمايد، و خدا آمرزنده و بردبار است‏.

[12]- بسيارى از جن و انس را براى جهنم آفريده‏ايم وجدان‏ها دارند كه با آن فهم نمى‏كنند چشم‏ها دارند كه با آن نمى‏بينند گوش‏ها دارند كه با آن نمى‏شنوند ايشان چون چارپايانند بلكه آنان گمراه‏ترند ايشان همانانند غفلت‏زدگانند‏.

[13]- هان اى پيغمبر بگو به آن اسيرانى كه در دست تو (اسير) اند: اگر خداوند در وجدانهاى شما خير را سراغ مى‏داشت بهتر از آنچه از شما گرفتند به شما مى‏داد و شما را مى‏آمرزيد وخداوند آمرزنده رحيم است‏.

[14]-آنان را به [نام‌] پدرانشان بخوانيد، كه اين نزد خدا عادلانه‌تر است، و اگر پدرانشان را نمى‌شناسيد پس برادران دينى و موالى شمايند، و در آنچه اشتباهاً مرتكب آن شده‌ايد بر شما گناهى نيست، ولى در آنچه وجدانهايتان عمد داشته است [مسؤوليد]و خداست كه همواره آمرزنده مهربان است.

[15]-نفس یاوجدان مغفوله Inconscient برای اولین بار درغرب و در قرن 17 میلادی توسط لایبنیزLeibniz فیلسوف آلمانی مطرح گردید که بعداز او زیگموند فرویدFreud روانکاو اطریشی این پدیده را مورد کاوش خود قرارداد و وجود چنین خاصه ای را در انسان، جدای از وجدان Conscience مورد تجربه و آزمایش قرارداد. فروید روابطی را بین وجدان و نفس آشکار ساخت. اساس لذت بردن را در پذیرش تمایلات نفسانی توسط وجدان می دانست و ترد آن را منشأ اغلب بیماری های روانی قلمداد می کرد. البته انتقادات زیادی از سوی روانکاوان و روانشناسان و حتی بیولوژیستها به نظریه او وارد آمده است. اما اهمیت کار فروید، درپیداکردن ارتباط بین وجدان مغفوله و وجدان انسان است. هنوز بشر دراولین پیچ وخم های آشنائی با رازدستگاه روان خود به سر می برد درحالیکه قرآن قرن هااست که بشر را از آن چه که نمی دانسته آگاه نموده اما بشر همواره به آنها بی اعتناعی کرده است.

[16] راغب در مفردات گفته: كلمه" صبر" به معناى امساك و خوددارى در تنگنا است.

وقتى كسى مى‏گويد:" صبرت الدابة" معنايش اين است كه من فلان حيوان را در جايى بدون علف حبس كردم. و نيز وقتى كسى مى‏گويد:" صبرت فلانا" معنايش اين است كه بلائى بر سرش آوردم كه بعدا مى‏فهمد، بلائى كه از آن خلاصى نخواهد يافت. كلمه" صبر" به طور كلى به معناى حبس و نگهدارى نفس است در برابر عمل به مقرراتى كه عقل و شرع معتبر مى‏شمارند و يا ترك چيزهايى كه عقل و شرع اقتضاء مى‏كنند كه نفوس را از ارتكاب آن حبس كرد.

 

[17]- برای فهم آسان تر این صفات سختی و نرمی وجدان درقرآن، شاید بدنباشد از دستاوردهای جدید علم بیولوژی کمک گرفت. درعلم بیولوژی، شکل پذیری و نرمشPlasticité  نورون ها Neurone (سلول عصبی ناقل اطلاعات در سلسلۀ اعصاب) یا سیناپزهاsynapse (ارتباط دهندۀ بین نورون ها یا نرون ها بادیگر اعضاء) سرچشمۀ تغییروتحول را در مغز یا روان انسان تشکیل می دهد. هرگاه این شکل پذیری ونرمش ازبین برود، انتقال اطلاعات و ضبط آنان مختل می گردد. به عبارت دیگر، این نرمش و شکل پذیری و دگرگونی اندام این سلول ها و سیناپزها و متعاقب آن، مغز است که جریان و ضبط  و تحول اطلاعات را ممکن می سازند. دراین صورت می توان به اهمیت نرمش وجدان پی برد و دریافت وقتی وجدانی سخت می شود، تاچه اندازه می تواند به انسان صدمه وارد آورد.

[18] - در مورد معنای تضرع، از جمله در قاموس قرآن آمده است:"ضروع بضم (ض- ر) نزديك شدن است در اقرب آمده: «ضرع السبع من الشى‏ء ضروعا: دنا منه» و نيز آمده: «تضرّع منه» يعنى با ميل باو نزديك شد و چون تذلّل و زارى يكنوع نزديك شدن است لذا معناى اصلى در آن ملحوظ مى‏باشد".

باید دربین معانی مختلفی که واژه ها می توانند داشته باشند، آن معنی را برگزید که به اصول قرآن نزدیک تر باشد. اگر قبول کرده باشیم که قرآن بیان آزادی است و هدف آن شفای انسان است و انسان نباید خودرا دررابطۀ قوا باخدای خویش قراردهد "اتقوالله" بلکه خود را ازاو بداند "انالله"، و هدف خداوند نه تنبیه و خوار کردن اشرف مخلوقات، که هدایت اوباشد، بنابراین، این معنی (تضرع= بامیل نزدیک شدن) برای تضرع مناسب تر می آید.

[19] توضیحات بیشتر در بخش فجور وعملکرد آن خواهند آمد.

[20]- رجوع شود به : بقره 7- بقره 74- بقره 88- آل عمران 7- آل عمران 8-  آل عمران 159- شورا 24- جاثیه 23- نساء 155- مائده 13- مائده 52- انعام 46- اعراف 100- اعراف 101 -  توبه 87- توبه 93- یونس 74- نحل 108-

 

[21]- أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ.  ابراهیم -19. مگر نمى‏دانى كه خدا آسمانها و زمين را به حق آفريد؟ اگر بخواهد، شما را مى‏برد و خلقى تازه مى‏آورد.

ادامه نوشته

مفهوم فجور درقرآن

ابتدا به کاربردعمومی واژه ازمنابع مختلف می پردازیم.

در واژه نامه المنجد- افْتِجَاراً [فجر] في الكلام: سخن را بى آنكه از كسى شنيده باشد جعل و اختراع كرد.

راغب اصفهانی- فجور دریدن پرده دین است.

قاموس قرآن- فجر: شكافتن. «فَجَرَ الْقَناةَ: شَقَّهُ» بعضى قيد وسعت را بآن اضافه كرده‏اند وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً اسراء: 90. گفتند:هرگز بتو ايمان نياوريم تا از اين سرزمين براى ما چشمه‏اى بشكافى. فجر و تفجير هر دو متعدّى‏اند و تفعيل براى مبالغه است وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً- كهف: 33. ميان آندو باغ نهرى شكافتيم و جارى كرديم. صبح را از آن فجر گويند كه شب را ميشكافد (مفردات) ... وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً اسراء: 78. و نماز صبح را بخوان كه نماز صبح مشهود است «فجر» در آيه بمعنى صبح است خواه بمعنى فاعل باشد (شكافنده شب) و خواه بمعنى مفعول (شكافته شده).گناه را بقول راغب از آن فجور گويند كه پرده ديانت را پاره ميكند عامل آن فاجر است وَ لا يَلِدُوا إِلَّا فاجِراً كَفَّاراً نوح: 27.

همانطورکه اغلب مفسران هم گفته اند، فجورشکافنده، پاره کننده است. قول المنجدراهم می توان دراین راستا دانست، جعل واختراع سخن. به این ترتیب که پاره کننده حقیقت موجوداست تا ازآن سخنی جدید وجعلی بیرون آورد. بنابراین، فجور شکافتن یا برش چیزی است تا ازمیان آن، چیزی دیگر نامتجانس با آن بیرون آورده شود. درآیات متعددی درقرآن، از ریشۀ این واژه برای شکافتن زمین وبیرون جهیدن آب ازآن استفاده شده است. میدان عمل این واژه، هم درموارد مادی به کاررفته است وهم موارد غیر مادی که به انسان ربط پیدا می کند.

در سورۀ شمس می فرماید: وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها (1) وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها (2) وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها (3) وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها (4) وَ السَّماءِ وَ ما بَناها (5) وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها (6) - سوگند به خورشيد وگستردگی نورش (1). سوگند به ماه كه همواره در پی خورشيد است (2). و به روز سوگند وقتى كه همه جا را روشن مى‏سازد (3). و به شب سوگند وقتى كه روزرا مى‏پوشاند (4). و سوگند به آسمان و كسى كه آن را بنا كرد (5). و سوگند به زمين و آنكه آن را بگسترد (6).

این آیات گوشه ای از خلقت را تشریح می کنند که چگونه روابط میان کرات، ثابت وطبق برنامه ای ثابت و منظم (حق) هریک در جایگاه خود، مأموریتی را برعهده دارند. اهمیت این نظم درهستی را با یاد کردن قسم به هریک از موارد بالا یادآوری می کند. پس ازآن می فرماید: وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها (7) فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها (8) - و سوگند به نفس و آن كس كه او را چنان نظم داد تا (7). فجور و تقوا را به او الهام نماید (8). پس از تشریح نظم موجود در هستی که برپایۀ حق استوار است، نفس را ترتیبی میدهد که دونیرو یا ابزار تقوا و فجور را به او الهام کند که در آن، فجور ابزاری است که میتواند باطل را که در هستی وجود ندارد خلق کند. به این ترتیب حادثۀ عظیمی در هستی به وقوع می پیوندد که شیطان به مخالفت با آن قیام می کند. فجور ابزاری است که دستگاه روان انسان می تواند با آن، به کمک سانسور(کفر) حق را نادیده گرفته، آن را بشکافد و باطلی را از درون آن خلق کند و انسان را به آن باطل وابسته گرداند و تقوای (استقلال) انسان را مورد مخاطره قرار دهد.

میل انسان به فجور

درسوره قیامت آیه 5 آمده است: بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَه - بلکه انسان میل دارد باقی عمرخودرا فجورکند. این آیه میل انسان را به خلق باطل نشان می دهد. البته نظر در مورد "لِيَفْجُرَ أَمامَه" متفاوت است. بعضی می گویند منظور آیه این است که انسان می‌خواهد پیشاروی خویش را بشناسد و بگشاید، بشکافد و به جلو رشد کند. این معنا با آیه های قبل از آن که ناباوری بعضی به قیامت است سازگاری ندارد وبیشتر با همین معنا از فجور که عمل غیرحق باشد همخوانی دارد. اما آن برداشت بیشتر با آیه های بعدی که همۀ انسان ها را خطاب قرار می دهد تطابق پیدا می کند. شاید این یکی از هنرهای قرآن باشد که این آیه بین دو گروه آیه با مخاطب گوناگون قرار دارد که به هردو مربوط می شود. در حقیقت، از لحاظ شکلی چنانچه این آیه را دوبار بنویسیم، یکی انتهای آیات بالاتر و دیگری ابتدای آیه های بعدی قرار می گیرد، فهم آن روشن تر می شود. اما در هر صورت آن، در مبحث ما که تمایل انسان به انجام فجور است را ثابت می کند. همچنین نشان می دهد که فجور یک توانائی است که انجام آن می تواند خیر باشد و یاشر.  أَمْ نجْعَلُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ كالْمُفْسِدِينَ فى الاَرْضِ أَمْ نجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كالْفُجَّارِ(۲۸ص) - و يا پنداشتند كه ما با آنهايى كه ايمان آورده و عمل صالح كردند و آنهايى كه در زمين فساد انگيختند يكسان معامله مى كنيم و يا متقين را مانند فجار قرار مى دهيم؟ کسانی که عمل صالح دارند با کسانی که فساد برمی انگیزند را با متقی (مستقل) و فجار مقایسه می کند و فجار را در برابر متقی قرار می دهد. از این مقایسه چنین نتیجه گرفته می شود که فاجر کسی است که با عمل فجور (سانسورحق و خلق باطل) و خروج از حق، استقلال خویش را ازدست می دهد و ضرورتن به ساختۀ ذهن خویش وابسته می شود. به این ترتیب، مفهوم فجوردرآیه موردبحث عملکردی است که حق رامی شکافد تا از درون آن، آنچه را که میل وقصد دارد(باطل) خلق نماید. مترادف قرار دادن فاجر با متقی(مستقل) این نتیجه را می رساند که خالق باطل او را به ساختۀ ذهن خویش وابسته می کند. همانطور که می دانیم، بنابرقرآن، حق برنامه ایست که پایه واساس خلقت رامی سازد. به این معنا که هرچه راخداوند آفریده است، به موجب و برپایه قواعدی ثابت وماندنی وبرنامه ای مدون به نام حق بوده است که از خود هویت وهستی دارد وهر اتفاقی که در هستی می افتد در چهارچوب همان برنامه می باشد. برای مثال: اگر برگی ازدرخت می افتد، در نتیجۀ عملکرد عواملی نظیر حرارت، رطوبت و... می باشد که حالتی را پدید می آورند که آن برگ حتما در آن لحظه باید از درخت جدا شود. و یا بنابرقرآن، اگر فردی ظلم کند، ضرورتن فلان اثر مخرب را بر نفس او می گذارد. وبه دلیل اینکه نفس انسان را در جهان باقی نمایندگی می کند، این خسارت را باخود همراه دارد. بهشت و جهنم همین است. در سورۀ انفطار می فرماید:  إِنَّ الاَبْرَارَ لَفِى نَعِيمٍ(۱۳) وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِى جَحِيمٍ(۱۴) و در روز قيامت ابرار در نعيمند (۱۳). و فاجران در جهنمند (۱۴). ابرار افرادی هستند که برای کمک رسانی ویاری به دیگران بدون چشم داشت، یعنی با استقلال اقدام می کنند. بدون قصد سلطه بردیگران و یا زیر سلطۀ دیگری رفتن انفاق می کنند ویاری می رسانند. فاجران افرادی هستند که در روابط قوا زندگی می کنند ودر پی وابستگی خود و دیگران، یا سلطه گری هستند. آیۀ بالا جایگاه این دو گروه را در جهان غیر مادی مشخص کرده است. حال به چگونگی عملکر د فجوردرنفس می پردازیم.

عملکرد فجور

بنابر قرآن، خلق باطل مخصوص انسان است وهیچ موجود مادی دیگری توانا به چنین کاری نیست. اما شناسائی چگونگی عملکردآن در دستگاه روان، کار مشکلی نیست. بامثالی دراین مورد به روشن کردن آن می پردازیم: انسان برای ساختن دروغ (باطل) چه مراحلی را طی می کند؟ ابتدا باید راستی (حق) وجود داشته باشد تا دروغی را بتوان برپایه آن ساخت. زیرا بدون وجود راست، محال است بتوان دروغی را خلق کرد زیرا دروغ همواره وابسته به راست است و مستقل نیست ونمی تواند باشد، به این دلیل که اگر از خود استقلال داشت، دیگر دروغ نمی شد. فجور همین عمل شکافتن راست و بیرون آوردن دروغ وخلق آن ازدرون راست می باشد. این دروغ ازخودش هستی ندارد و وجودش وابسته به آن راست می باشد. برای مثال وقتی شما جلوی آئینه قرار می گیرید، تصویر شما حقیقی نیست ووابسته به وجودشماست. آن تصویرمستقل از شما قادر به ماندن یا محوشدن نمی باشد، اما به محض رفتن شما از جلوی آئینه، آن تصویرناپدید می شود. دروغ همان تصویری است که ساختۀ ذهن انسان می باشد. در اینجا، دروغگو عامل قلب یا تغییر شکل امری راست می شود و فجور اتفاق می افتد. ظلم، تجاوز، تکبر، حسادت، فریب و مواردی ازاین نوع، همگی فرآورده های عملکرد فجور هستند که با همین مکانیزمی که درمورد دروغ دیدیم، ساخته می شوند. اما همۀ این ها نتیجۀ قرار گرفتن در روابط قوا می باشند که با حق که جنس نفس می باشد سنخیتی ندارند و برای ایجادش باید نفس، یا حق را شکافت تا بتوان آن ها را ایجاد نمود. به این ترتیب انسان خالق فجور می شود. یعنی از درون حق چیزی را ابداء می کند که در هستی وجود ندارد.

هنگام خلق انسان، شیطان دوحق نمادین که آتش و خاک باشند را شکافته (به حقیقت آنها که دو موجود مستقل هستند، و ربطی به برتری یکی بر دیگری ندارند، تجاوز کرده) تا ازمیان آن، برتری (صفتی بدون پایه واساس) یکی از دیگری را خلق کند وتکبرکند. به دلیل همین تکبر، اصل استقلال شیطان بودن خودرا ازبین می برد وبه شیطانی دیگر که وابسته به چیزی واهی و ساختگی به نام برتر بودن است بدل می شود. او دیگرنمی تواند در بهشت ماندگار شود زیرا بهشت جایگاه حق است وباطل نمیتواند درآنجا حضور داشته باشد.  بنابراین، "فجور" با فرآورده های آن (برتری جستن، ظلم، تجاوز، دروغ و....) یکی نیست ومفهوم آن عملکردی است دردستگاه روان انسان که حاصل آن گناه می باشد نه اینکه خودش گناه باشد وناحق. کارش جعل باطل با عاریه گرفتن هستی یا حق است. وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيم -انفطار64 و آنها كه فاجرند درجهنمند فجار کسی است که دستگاه روانی او حق (هستی) را می شکافد تا از درون آن باطل را خلق نماید. خلق باطل بدان حد در خلقت مذموم است که خداوند (به وسیلۀ حق یا همان برنامۀ هستی) شیطان را نه برای نافرمانی از خالقش از بهشت اخراج کرد، که براثر خلق تکبر(فجور) از آنجا رانده شد. شیطان آزاد بود تکبر بکند یا نکند، همچنان که آزاد بود از خالقش فرمانبرداری بکند یا نکند، که نکرد. اما به دلیل وابسته کردن خود به باطل یا نژاد وبرتری جستن، استقلال(تقوا) خودش را خدشه دار کرد و از بهشت بیرون شد. بنابراین، فجور نیرو یا ابزاری است که با آن انسان قادر است با اختیار از آن ابزاربرای قلب حق استفاده بکند یا نکند. وبنابر آیۀ بالا، انسان میل به استفاده از آن را دارد.

رابطۀ فجور با استقلال و آزادی

قالَ ما مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ (12) قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ (13) اعراف. (خداوند به شیطان) گفت: وقتى تو را به سجده فرمان دادم، چه چيز تو را از آن بازداشت؟ گفت: من از او والاترم، مرا از آتش آفريده‏اى و او را از گِل (12). گفت: از اين مقام فرو شو تو را چه رسد كه تکبر كنى؟ بيرون رو كه تو از خوارشدگانى (13). ازاین گفتگوی نمادین میان خداوند و شیطان، اطلاعات زیادی میتوان استخراج نمود، اما آنچه به روشن کردن مفهوم واژه های فجوروتقوا به کار می آید به این قرار است: 1- درجواب پرسش خداوند، شیطان میگوید من ازاو برترم. دراینجا شیطان استقلال (تقوا) خویش را به مثابه یک مخلوق مستقل مورد مخاطره قرار میدهد وخود را وابسته به نژاد خویش(آتش) می کند وخود را با انسان دررابطه قوا قرارمی دهد تا برتری خود را (تکبر) اعلام نماید وسقوط کند. همانطور که در بالا آمد، دلیل خوارشدن شیطان، وابسته کردن خویش به نژادش که مقدمه تکبرش است می باشد. دلیل این برداشت ازآیه این است که خداوند علت بیرون کردن اورا ازبهشت نافرمانی ازآفریدگارش نمی داند، بلکه اورا به علت تکبرسرزنش میکندوازبهشت می راند. 2- به دلایل یادشده، شیطان آزادی نافرمانی را در خلقتش داشته است، اما برخلاف انسان توان بازیابی استقلال خویش (تقوا) رادرخلقتش نداشته وبا ارتکاب اولین فجور(تکبر- که محرک ایجادش سانسور حق و وابستگی نژادی بوده است) ازجایگاهش سقوط میکندوبازگشتش ممکن نمی شود وخداوند فقط مهلتی را تا قیامت به او می بخشد. برخلاف انسان که با عملکرد تقوا می تواند فرآوردۀ فجور(وابستگی) رابازسازی کرده واثرات آن را ازنفس خود زدوده، استقلال خود را باز یافته و به بهشت بازگردد(فجر28). 3- با از دست دادن استقلال (تقوا) خود به مثابه یک فرشته بلندمقام، این باربا استفاده از آزادی خود که خلقت به او داده است، با آفریدگارخود وارد رابطه قوا میشود (افزوده شدن بیماری بر بیماری، بقره آیه10) وازامراوسرپیچی میکند (معنای اتقوالله- ازدررابطه قوا قراردادن خودباخداوند برحذرباشید). خداوند شیطان را به خاطر سرپیچی اش بازخواست نمی کند، بلکه دلیل آن را می پرسد. شیطان آزادی انتخاب میان قبول امرخدا و قبول نکردن آن را داشته است، این آزادی را دیگر ملائک هم داشته اند (فسجدواالا ابلیس) خبرمیدهد که تمامی ملائک سجده کردند بجزشیطان (یعنی می توانستند سجده نکنند). واین امراهمیت وگستردگی آزادی را درخلقت میرساند وآن را حق گردانده است. اما استقلال (تقوا) رابا اجتناب به ورود به روابط قوا باید پاسداری کرد. شیطان باهمین مکانیزم انسان را وارد روابط قوا با خدا کرد تا از میوه ممنوعه بخورد وازبهشت موقتا بیرون رانده شود.

اما نظرالمیزان برعکس نظر بالا است و براین است که شیطان به دلیل استقلال (ازخدا) نافرمانی کرده است. (جلد8 صفحه 28) [....آرى، اگر ابليس اسير نفس خود نمى‏شد و نظر و فكر خود را محصور در چهار ديوارى وجود خود نمى‏ساخت هرگز خود را مستقل به ذات نمى‏ديد، بلكه معبودى ما فوق خود مشاهده مى‏كرد كه قيوم او و قيوم هر موجود ديگرى است، و ناچار انانيت و هستى خود را در برابر او بطورى ذليل مى‏ديد كه هيچ گونه استقلالى در خود سراغ نمى‏كرد، و بناچار در برابر امر پروردگار خاضع شده نفسش بطوع و رغبت تن به امتثال اوامر او مى‏داد]. به این ترتیب می بینیم که صاحب المیزان قائل به وجود روابط قوا بین خداوند و مخلوقش است که با "اتقوالله" در تضاد قرار می گیرد. به علاوه همانطورکه دربالا شرح شد، ایراد خداوند به شیطان ازبرتری جستن شیطان ازانسان بوده است نه سرپیچی از اوامراو، وشیطان مقام خالقش را از یاد نبرده است زیرا در آیه بعدی ازاو تا قیامت تقاضای مهلت می کند که پذیرفته میشود. ایراد دوم شیطان، البته ورودش درروابط قوا با خدااست که دراین آیه به آن اشاره نشده است. بنابراین، ایرادخداوندازشیطان به دلیل واردشدن درروابط قوا باانسان است که درقبال آن، برای ادعای برتری جستن از انسان، به نژاد خود(آتش، که خود مخلوق است) متوسل می شود واستقلال خود(به عنوان شیطان با تمامی خصوصیاتش) را بابرتری جستن نژادی ازدیگری (ورود به روابط قوا) مورد خدشه قرار می دهد و وجود خود را وابسته به آن می گرداند (من آنم که ازاوبرترم) واز خالق خود غافل می شود. بنابراین، برداشت المیزان بامتن آیه سازگاری ندارد.

رابطۀ فجور با سانسور وخودسانسوری (کفر)

رابطۀ کفر با فجور رابطه ای لازم وملزوم می باشد.  عبس 40 تا 42 وَ وُجُوهٌ يَوْمَئذٍ عَلَيهَا غَبرَةٌ(۴۰) تَرْهَقُهَا قَترَةٌ(۴۱) أُولَئك هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ(۴۲)-و چهره هايى غبار آلود و اندوهبار (۴۰). كه ظلمت و كدورت از آن مى بارد (۴۱). آنان همين كافران فاجرند (۴۲). انسان باید ابتدا حق را سانسور کند(آن را نادیده بگیرد، یا کفر بورزد) تا بتواند فاجر شود. در عمل، باید راست را درون خود سانسور کند تا بتواند دروغ را بسازد. بنابراین، کفر یا خودسانسوری شرط لازم ومقدمۀ فجور می باشد. از دید قرآن، میل انسان به سانسور حق و حقیقت وحقوق چنان گسترده است که در آیۀ 17 سورۀ عبس می فرماید: قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ بمیرد انسان برای میل به محروم کردن خود.

ازرشد ماندگی جامعه و فجور

إِنَّکَ‌ إِنْ‌ تَذَرْهُمْ‌ يُضِلُّوا عِبَادَکَ‌ وَ لاَ يَلِدُوا إِلاَّ فَاجِراً کَفَّاراً - نوح 27 چرا که اگر آنها را باقی بگذاری، بندگانت را گمراه می‌کنند و جز نسلی فاجر و کافر به وجود نمی‌آورند. فاجرکافر کسی است که در سانسور حق و وابستگی به باطل، یعنی اموری که ساختۀ ذهن خودش و یا اذهان دیگران است خو کرده و دراثر خودسانسوری امید تغییر و تحول را بر خود مسدود نموده است. این وابستگی پایه و اساس ناکامی ها و بدبختی های انسان در این جهان و کمبودها را برای نفس پس از مرگ تشکیل می دهد. بنابراین آیه، وابستگی وقتی همراه با خودسانسوری (خودرا از دریافت اطلاعات و داده هائی که منطبق با امیالش نباشند محروم کردن) می شود، نجات انسان از آن به آسانی صورت نمی گیرد و آزادی او درمحدوۀ همان وابستگی ها زندانی می شود ودرامور اجتماعی، در خدمت سلطه گران در می آید. درنتیجه رشد انسان ناچیز می شود و جامعه هم به نوبۀ خود از رشد بازمی ماند. چنانچه این امر در جامعه گسترده شود، به نابودی جامعه منجر می گردد. قرآن بارها از نابودی جوامعی در گذشته یادآوری می کند و هشدار می دهد.

 

 

 

 

 

مفهوم واژۀ کفر در قرآن


شاید لازم به یادآوری باشد که قرآن حاوی پیامی است که پیامبر شفاهی برای مردم قبایل چهارده قرن پیش حجاز آورده است. بنابراین، باید شفاف و روشن و قابل فهم برای آنان می بوده است. مفهوم واژه های بکار برده شده در این پیام نمیتوانسته در رابطه باشرائط اجتماعی نیمه وحشی آن جوامع که در آن خشونت و ظلم وتجاوز وفقر وخرافات و نبود امنیت زندگی را برمردم تنگ کرده بود، نباشد. واژه هائی که مسلما برای آنان قابل فهم و آسان، آنچنان که در قرآن آمده، روشن بوده اند. البته باید به این امر مهم نیزتوجه داشت که واژه ها ممکن است در طول زمان تغییر کنند ویا تغییر داده شوند، همچنانکه در زمان خود پیامبر این تغییرات مفهوم انجام می شده است (نساء آیۀ 46 درمورد تحریف کلمات توسط یهودیان). هرچند واژه ها در زمان تغییر می یابند، اماسامانه وعملکرد دستگاه روان انسان که هدف اصلی پیام قرآن بوده همان است با تمامی خصوصیاتش و در طول زمان تغییر نکرده و نمیکند. برای مثال، اگر در آن زمان ظلم بد بوده وانسان مرتکب آن می شده، اکنون هم بداست و انجام می دهد واگر به عدالت عمل می کرده و خوب بوده است، اکنون هم عمل می کند وپسندیده است و.... قرآن پیامی برای بشر است (تمامی ادیان وبی دینان) و نباید آن را گروهی به نام مسلمان آن رامصادره کنند و مفاهیم درون آن را با آمال خود آرایش دهند. ادبیات این کتاب منحصربه فرد است وخودش چهارچوب وقواعدی برای دریافت درست و آسان پیام از درون آن مشخص و روشن ساخته تا فهم آن را آسان گردانده واز برداشت های گوناگون وگاه متضاد دوری شود. این چهارچوب و قواعد به این ترتیب اند: توحید، تقوا، روشن بودن پیام، عدالت، هدف از نزول آیات پاک سازی روان وکسب آگاهی (جمعه آیه 2) و پرهیز از ظلم و..... وبالاخره بیان قرآن به مثابه بیان آزادی که انسان را ازمتعین ها رها می سازد. با توجه به این شرائط، به بررسی مفهوم واژۀ کفر می پردازیم.
 

ادامه نوشته

مفهوم استقلال وآزادی واهمیت آنها درپیام قرآن

هزاران سال است که در شناخت ساختار جسمی و روانی انسان تجسس و تفحص شده وبه زوایائی پیچیده وشگفت انگیزاز آن پی برده شده، اما بنا بر گفته دانشمندان و محققان وفلاسفه هنوز راه درازی دراین مسیردرپیش است. ادیان با شرح چگونگی خلقت انسان، قدیمی ترین نظررا در مورد ساختارانسان ارائه داده اند. چگونگی به وجودآمدن انسان هنوز برپایه نظریه هائی که از سوی پیامبران و یا فلاسفه و دانشمندان ارائه شده اند بناشده است وپایه علمی ندارند. ازمیان این نظریه ها، قرآن بصورتی تشریحی و دقیق تر به این امر پرداخته است. پورسینا، دانشمند و فیلسوف ایرانی برپایه همین نظرگاه قرآن میگوید: انسان از سه مؤلفه نفس، روح و بدن خلق شده است (1). بنابرقرآن، نفس ذات انسان وحقیقت اوست وقبل از آفرینش انسان موجود بوده وروح مربوط به خدا می باشد وبه صورتی عاریه به انسان اهدا شده تا به اوحیات دهد(انرژی) (2). بازهم بنابر قرآن، دستگاه روان انسان شامل تفکر، تعقل، شعور، تصورات، خیالات و... مستقل از نفس و دررابطه با آن (او) از متعلقات بدن هستند(3). دیگراز اجزاء بدن، حواس هستند که دستگاه های دریافت کننده اطلاعات از بیرون اند، مانند چشم وگوش ودل  و..... از دیدگاه قرآن، نفس ذات وحقیقت انسان است که پدیده ای ساده وپاک وجاودانه میباشد و به صورتی موقت درساختارانسان قرارداده شده است (4). میگوید برای خلق انسان، دراین پدیده که مخزن اطلاعات می باشد(5)، تغییراتی داده  ودرآن فجور(نیروی مخرب نفس) وتقوا (نیروی گریز ودوری از تخریب نفس) را قرارداده است (6). درسراسر قرآن، آنچه که موجب تخریب نفس می شوند را برشمرده : ظلم، سلطه، دروغ، تکبر، تجاوز، حسادت، نفاق، و......(7) وآنچه درمورد تقوا برشمرده: دوری از"فجور" و وابستگی به مظاهر قدرت نظیر پول وانواع دارائی های مادی وورود به روابط سلطه گری، خواه از راه تسلط وخواه از زاویه زیرسلطه می باشد (8). حتا بارها دررابطه قرارگرفتن باخدارا به مثابه قدرت مسلط منع کرده است (9). بادقت در این ساختار پدیدآمده که انسان است، متوجه می شویم، نفس که ذات انسان می باشد، با تعبیۀ موقتی (درطول حیات)(10) دونیروی پویای "فجور" و"تقوا" در او، صاحب اختیار وانتخاب شده است. به بیان دیگر، انسان در انتخاب، آزاد آفریده شده واین امردر ذات و فطرت اوست. به این ترتیب می توان گفت که آزادی فرآوردۀ خلقت انسان است، به این دلیل درقرآن، آیه ای دراندرزوانذاردرمورد آزادی دیده نمی شود زیرا ازوجدان اوجدائی ناپذیرمی باشد. بااین جود، چنانچه در زیر خواهیم دید، کیفیت آزادی به استقلال انسان بستگی دارد. انسان مستقل از دیدقرآن، انسانی است پیرایش شده از تمامی فشارهای بیرونی و درونی (قدرت=زور)، اصیل است، فطرت است، خالص است (متقی). انسانی که وابسته واسیر قدرت شده، حاصل طبیعی آزاد بودنش تمکین به قدرت میشود که جزخشونت وویرانگری وتجاوز به حقوق خویش و دیگران، نمی انجامد.

اما کارعامل "تقوا" که پرهیزاز"فجور" (تمامی انواع آنچه دربالا نمونه هائی از آنها یادآوری شده اند، بدون قرارداشتن درتوازن قوا انجام دادنی نیستند) است، دورنگه داشتن نفس ازصدماتی که از داخل وخارج (فرآورده ها وتمایلات دستگاه روان انسان، دریافت ها از راه حواس) می توانند سلامت اورا تهدید کنند می باشد(11). هنگامی که روابط قوا میان خود و دیگری ایجاد می شود: ظلم قابلیت اعمال را پیدا میکند، برای مثال "من درجایگاهی قرار دارم که میتوانم حقوق دیگری را به سودخودم پایمال کنم" ویا " اودرمقامی است که قادراست حقوق من را نادیده بگیرد، لذا چاره ای جز تمکین به او ندارم"، یا در مورد تکبر" من درجایگاه بالاتری ازدیگری قراردارم لذا دیگران بایدبرتری مرابپذیرند(12)، یا زورمن بیش از اوست ومن قادر به تجاوز به حقوق اوهستم پس تجاوز میکنم وبه همین ترتیب ... معلوم میشود که بدون ورود به روابط قوا نمی توان حقوق خود و دیگری را پایمال کرد(13). برپایه همین عملکرد است که قرآن ورود به روابط قوا حتا با خداوند را منع می کند وتلقی ازخدا به مثابه زورمطلق رانفی میکند.

نه براشتری سوارم، نه چوخربه زیربارم

نه خداوند رعیت، نه غلام شهریارم

 بنابراین، مفهوم تقوا درقرآن می شود پرهیزاز ورود به روابط قوا که استقلال انسان چه درجایگاه مسلط و چه درمقام زیرسلطه وچه درجریان انتقام گیری را ازمیان می برد وآزادی اوراهم دستخوش وابستگی (به تمایلات تحمیلی نظیر قدرت، تکبر، پول دوستی، تجاوزگری، مقام، جاه طلبی، و...) میگرداند. به این ترتیب، از دیدگاه قرآن، استقلال نقشی اساسی درکرامت انسان و کیفیت آزادی دارد و غفلت ازآن می تواند انسانیت را به زورمداری ودرندگی تبدیل کند. برعکس آن، عارف شدن به استقلال ومستقل شدن، بدون فوت وقت می تواند انسان درنده خوی را به کمال انسانیت راهبرشود، مفهوم شهادت همین عملکرداست، خروج ازروابط قوا. اشرف مخلوقات بودن انسان درهمین مکانیزم نهفته است که انسان میتواند نفس خویش راتا کمال، سالم گرداند. دراین لحظه است که خداوند اورا به نزدخود میخواند(14). زندگی واقعی انسان درانسانیت از لحظه ای شروع می شود که به آزادی خود دراستقلال عارف می شود.

به این ترتیب، قرآن جواب سئوالی که سقراط قبل ازمحاکمه اش ازآن روحانی می پرسد که "ظلم چون بداست خدایان را خشمگین میکند یا چون خدایان را خشمگین میکند بداست؟" را این گونه پاسخ می گوید: که ظلم بداست زیرا به کرامت (نفس) خودت صدمه میزند.

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

1- بنا برقرآن، خلق انسان حاصل تألیف سه موجود "نفس"، "تن" و "روح" می باشد ابوعلی سینا در رساله در نبض در مورد آفرینش انسان می نویسد: ومردم را ازگردآوردن سه چیز آفرید، یکی تن که اورا به تازی بدن و جسد خوانند و دیگری جان که اورا روح خوانند و سیوم روان که اورا نفس خوانند. 2- اعراف 189. 3- بیشترفلاسفه برتجردنفس اعتقاددارند. بنابرقرآن، ودر آیاتی متعدد، نفس پدیده ایست مجرد وغیرمادی که ذات انسان یا حقیقت اوست. شرح آن ازگنجایش این متن به دوراست. 4- آل عمران 185. 5- بقره284 واعراف 8. 6- الشمس 7و8. 7- شرح مفصل دراین موردرا دریک وبلاگ به نام "بیان نو" منتشر کرده بودم که متاسفانه بیش از ده سال پیش از سوی حاکمیت مسدود گردیده و از دسترس خارج شده است. امیدوارم فرصتی پیداشود تا به بازنشر آن اقدام کنم. 8- دراکثرآیاتی که دررابطه با روابط قوا ومظاهرقدرت نظیرثروت اندوزی است، از واژه تقوا استفاده شده است. نظیر: يا ايها الذين آمنوا لاتأكلوا الربوا اضعافاً مضاعفة واتقوا اللّه لعلكم تفلحون آل عمران 130- اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد ربا به افزودنهاى پى در پى نخوريد وازخدا تقواجوئید، باشدرستگارشويد. 9- برای نمونه: درجنگ بدر که مسلمان ها درحال شکست بودند وبه آنها کمک می شود و پیروزمیشوند، به آنها توصیه میکند که این پیروزی به ایجاد رابطه قوا باخداوند به مثابه قدرت مسلط منجر نشودوبه سپاسگزاری بسنده کنند. ولقد نصركم اللّه ببدر و انتم اذلّة فاتقوا اللّه لعلّكم تشكرون (آل عمران 123). 10- سوگند به نفس وکسی که اورا مرتب نمود سپس به او فجور وتقوا الهام کرد.شمس آیه 7و 8. الهام یعنی آنچه خداوند متعال بردل بندگانش می اندازد که کاری راانجام دهندیا ندهند (المنجد) . بر خلاف فطرت و حق که در آن ها تغییر و تحولی صورت نمی پذیرد، الهام حالتی است که درآن انسان اختیار انجام دادن یا ندادن عملی رادارد. فجوروتقواهم دوپدیده یانرم افزارپویائی هستند که در"نفس" تعبیه شده واساس خلقت انسان را تشکیل میدهند. 11- درقرآن سلامت نفس را با اندازه و کم وزیادمحک میزند. مانند خسارت واردآوردن به نفس (زمر15)، ظلم کردن به نفس(نساء97)، کم شدن وزن نفس براثر تجاوزات به حق(اعراف 9) و... 12- برای مثال (اعراف 12و13). 13- اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد..... دشمنى با قومى كه شما را ازآمدن به مسجدالحرام بازداشتند شما را برآن ندارد كه تجاوز كنيد، يكديگررا برانجام كارهاى نيك وتقوا يارى كنيد (مائده 2). دراین آیه که آدمیان را از تجاوز به حقوق یکدیگر برحذرمی دارد، به دلیل اینکه تجاوز به حقوق از برقراری رابطه قوا برمی آید، آنها را به جای انتقام گیری، به تقوا (خروج ار روابط قوا) دعوت می کند. 14- سوره فجر27،28،29،و30 - اى نفس استوارومطمئن، به سوى پروردگارت بازگرد که تو از او خشنود و او از تو خرسند است، ودر جرگه بندگان من درآى، و به بهشت من داخل شو.

مفهوم تقوا در قرآن

درابتدا باید به این امرمهم توجه داشت که آشنائی به زبان عربی که زبان قرآن می باشد، برای فهم پیام قرآن کافی نیست. بااین وجود لازم است به این امر توجه کرد که زبان قرآن، زبان ادبیات جدید عرب با دستورزبان گسترده امروزی نیست وزبانی است مربوط به جامعه آن روز حجاز. ادبیات این کتاب منحصربه فرد است وخودش چهارچوب وقواعدی برای دریافت درست و آسان پیام از درون آن مشخص و روشن ساخته تا فهم آن را آسان گردانده واز برداشت های گوناگون وگاه متضاد حذر شود. این چهارچوب و قواعد به این ترتیب اند: توحید، تقوا، مبین بودن آیات، عدالت، هدف از نزول آیات(تزکیه وآگاهی دادن- جمعه آیه 2) و ..... وبالاخره بیان قرآن به مثابه بیان آزادی که انسان را ازمتعین ها رها می سازد(1).

باتاسف، ازهمان صدر اسلام کوشش شد تا حقایق درون قرآن را باواقعیت های اجتماعی ومنافع شخصی و گروهی یا قدرت، تطبیق وتفسیرنمایند و نه برعکس آن، که تغییرجامعۀ منجمد وآزاد کردن آن هدف رسالت پیامبربود. برای این تقلب، اولین کاری که می بایستی انجام داده می شد، دگرگونی ویا حتا دگردیسی کلام قرآن بود که برای این کار لازم می آمد تا مفهوم واژه های کلیدی قرآن را مورد تعدی قرارداده وناحق کنند(2). البته این امر در تمامی جوامع بشری و تمامی دین ها و مرام ها که قدرت ایجاب می کرد ومی کند، مورد استفاده قرارگرفته و می گیرد. بااین وجود، کار به حدی برمتولیان دین مشکل شده بود، که حوزه های ما مجبور شدند قرآن را از دروس خود حذف نمایند وعده ای از علما رسما قرآن را تحریف ودستکاری شده وغیرقابل استفاده اعلام نمایند و خود، دینی دیگر به نام اسلام اختراع وشایع گردانند(3). کاری که در ادیان دیگر هم اتفاق افتاد(4). یکی از واژه های کلیدی قرآن، تقوا است که مفسران ازآن تعبیرات غریب و عجیبی کرده اند وبعضی مجبور شدند برای توجیه آنها، واژه هائی را به آیات اضافه نمایند، گوئی خداوند یا پیامبر آنها را فراموش کرده بودند که به مردم ابلاغ نمایند (5). همان طور که گفته شد، این تغییرات داده شده در مفهوم واژه ها چنان گسترده هستند که پیام قرآن را دچار دگردیسی کرده اند. برای مثال در مفهوم همین واژه تقوا مثالی از صدراسلام، یعنی زمانی که واژۀ قرآنی مفهوم اصیل خود را داشت، وازعلی (ع)  می آوریم. در خطبه 230 مى‏فرماید: "همانا تقوا كلید درستى و توشه قیامت و آزادى از هر بندگى و نجات از هر تباهى است"(6). آنچه دراین شرح ازمفهوم تقوا برداشت میشود که مستقیما باشخصیت انسان ربط پیدامیکند ، عمل آزادی ازهربندگی است. از این سخنان علی ابن ابیطالب چنین برداشت می شود که درزمان او ودر نتیجه در صدراسلام، مفهوم تقوا روشن بوده و این مفهوم همانند بسیاری دیگر از واژه های قرآنی در مرور زمان دگرگون گشته است. این دگرگونی تا حدی گسترده است که نمیتوان در هیچ تفسیری ازقرآن، ازمفهوم واقعی تقوا، یعنی آزادی انسان از بند اثری یافت، واین امر درحالی اتفاق افتاده که این "علما" و مفسران خود را پیرو او معرفی می کنند. حال کوشش می شود مفهوم تقوا را ازدرون قرآن بازیابیم.

 

 مفهوم تقوا

واژه تقوا و کلمات هم خانواده آن در مجموع ۲۵۸ بار به دو گونه فعلی و اسمی در قرآن استعمال شده است و گونه های فعلی آن شامل فعل های ثلاثی مجرد به صورت ماضی معلوم، مضارع معلوم و مجهول و امر وفعلهای ثلاثی مزید  به صورت ماضی معلوم، مضارع معلوم وامر است. پژوهش های زیادی در مورد "وقی" ومشتقاتش انجام شده اند. دراینجا ما قصد ورود به این امر رانداریم. دراینجا قصد، انداختن نگاهی کلی به مفهوم این واژه وعملکردآن از دیدگاه قرآن می باشد. برای اطلاعات بیشتر در مورد حالت های دستوری مشتقات این واژه می توان به منابع زبان عربی مراجعه نمود. اما ریشه و اصل واژۀ مورد بحث(وقی) (واو ـ قاف ـ یا) است. لغت شناسان در معنی و مفهوم آن گفته اند: الوقی(وقیاً و وقایة) به معنای حفظ کردن ومصون داشتن چیزی در برابر شئ یا امر ناگوار و زیان آور است (7).

کاربرد این واژه بررسی چهارامر را ضروری می گرداند:

  1. وجود آن چیز.
  2. امر ناگوار و ناپسندی درجهت خسارت زدن به آن چیزدرکارباشد.
  3. امرنگهداری و حفظ آن چیزصورت گیرد.
  4. راهکارهائی برای نگهداری ومصونیت آن چیز دردسترس باشند.

این امور ناگواروناپسند می توانند از نوع صدمات و آفات مادی و محسوس همچون آتش، سلاح، و.... باشند و می توانند اموری معنوی که در فرهنگ قرآن ناپسند هستند مانند انواع گناه، ظلم و... باشند. چند نمونه ازلغت شناسان:

●راغب اصفهانی درمفردات (530) می نویسد: (التقوی جعل النّفس فی وقایة مما یخاف) تقوا عبارت است از قرار دادن نفس درحفاظ در برابر امور هراس انگیز.

●در مجمع البحرین (در مادۀ وقی) چنین آمده: الاتقاء: (الامتناع من الردی ) اتقاء، اجتناب و دوری جستن از هلاکت است.

●ودر کتاب معجم الفروق اللغویه (عسکری، ابی هلال حسن بن عبدالله، مؤسسة النشر الإسلامی قم14 ) آمده است: (انّ فی الاتقاء معنی الاحتراس ممّا یخاف) در اتقاء معنای حراست کردن و صیانت از امور هراس انگیز نهفته است.

درقرآن واژه مورد بحث برای هر دو نوع مادی و معنوی آن به کار رفته که به چند آیه اشاره میشود:

○و برای شما لباسهایی آفریده که شما را از گرما حفظ می کند و تن پوشهایی که به هنگام جنگ شما را حافظ است (8).

○پس در برابر آتشی که هیزم آن اسکلت مردم و سنگ هاست، خودراحفاظت کنید (9).

○و نفس کسانی که از بخل و حرص مصون مانده باشد رستگارانند (10)

در آیات یادشده، گرما و زخم نیزه و شمشیر، آتش جهنم و حسادت نفس، اموری ناگوار وناشایست هستند که نگهداری وحفظ در برابر آنها صورت می گیرد، آیه هائی هم هستند که شرح صفات متقی می باشند، جلوتر به این امر بیشتر پرداخته خواهد شد.  حال به شناشائی و چگونگی چهار امر لازم وضروری در امرواژۀ تقوا می پردازیم:

  1. آن چیزی که باید حفاظت کرد

گفتیم که در قرآن مشتقات تقوا به دوگروه مادی و معنوی تعلق می گیرند. کاربرد آن درگروه مادی روشن و مشخص است مانند حفاظت خویش در برابرخطراتی نظیر سلاح، آتش، و از این قبیل که محتاج کاووش در بارۀ عملکرد و مفهوم آن نیست وهدف آن انسان است به مثابه یک موجود مادی. امابخش بزرگ و مهم قرآن، انسان معنوی را خطاب قرار میدهد. تقریبا تمامی آیات تقوا به سیستم روانی انسان ربط پیدا می کنند. اما درمجموع، هدف دیگر آیات قرآن هم دستگاه روان انسان شامل نفس (11)، وجدان(قلب- 12)، حواس، قوۀ دریافت، تعقل، تفکر و...می باشد. آن "چیز" را که این دسته از آیات دررابطه با تقوا برنگهداری ازآن متمرکز شده است را قرآن به صورتی شفاف و روشن معرفی می کند. در آیه های 7 و8 سوره شمس دررابطه با چگونگی خلق انسان می فرماید: وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ﴿٧﴾ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ﴿٨﴾  (13): وسوگند به نفس و آن که اورامرتب کرد تا در او فجور وتقوا را الهام نماید. به این ترتیب نفس که یکی از مؤلفه های خلقت انسان می باشد (14) همان "چیز"ی است که باید ازآن نگهداری شود. چنانکه در بالا آمد، خداوند در نفس که موجودی ساده وغیر مادی است چنان ترتیبی شکل می دهد تا در آن دوتوانائی شناخت یا کارکرد ویا عملکرد (fonctions)، الهام کند تا توانائی شناخت فجور و تقوا را پیداکرده وبرآنها عمل نماید (15). به این ترتیب اساس خلقت انسان، نفس وتوانائی شناسائی فجور و تقوا و تمیز دادن آنها می باشد تا دستگاه روان انسان بتواند نفس را از آنچه که به او صدمه می زنند(فجور) حفظ یا دور یا مستقل (تقوا) نماید.

  1. امور ناگواری (فجور) که به نفس صدمه وارد می کنند.

قرآن امور زیادی را که به نفس صدمه واردمی آورند را برشمرده است. ازقبیل نیرنگ زدن (16)، ستم کردن به نفس که نتیجه عملکردهای گونگونی نظیرظلم کردن، تجاوز به حقوق ودروغ و عهدشکنی و.... (17)، زیربار ستم رفتن (مظلوم واقع شدن) ظلم به نفس است و به او صدمه می زند (18)، حسادت ورزیدن (19)، گمراه کردن دیگران (20)، تکبر (21) و.... باکمی دقت متوجه می شویم که تمامی مواردی که عامل خسارت واردآوردن به نفس هستند در رابطه با "دیگری" عمل می کنند. به عبارتی دیگر، تا پای دیگری درمیان نباشد، خسارتی به نفس وارد نمی آید. اما این روابط با دیگری که به نفس خسارت واردمی آورند، چگونه روابطی هستند؟ باکمی دقت متوجه می شویم که جنس این روابط از نوع دوستی و عشق و همدلی و... که یگانگی و پیوستگی را به همراه می آورند، نیستند. روابطی اند که در تخاصم وبرتری جوئی ومنافع شخصی و... خلاصه می شوند. به عبارتی دیگر، درروابط قوا قراردارند که این روابط نتیجه بندگی ووابستگی انسان به قدرت، جاه ومقام، برتری جوئی، ثروت و... می باشد. نتیجه این که کار تقوا مصون داشتن نفس از ورود به این روابط است. ویا به قول علی(ع) رهائی نفس ازهربندگی می باشد.

  1. امر نگهداری و حفظ نفس

برای بررسی چگونگی نگهداری وصیانت از نفس لازم به نظر می رسد که به اختصار به شناسائی عملکرد نفس بپردازیم. گفتیم که نفس یکی از سه مؤلفه خلقت انسان وبه عبارتی، مؤلفۀ اصلی یا ذات او می باشد (15). بنابر قرآن، نفس قبل از خلقت انسان وجود داشته، وبعداز مرگش همچنان وجود خواهد داشت وزندگی انسان را در جهان بعداز مرگ ادامه خواهد داد (22). بنابراین، نفس به عنوان یکی از ارکان دستگاه روان انسان، موجودی مادی نیست وبامرگ انسان ازبین نمی رود. اما خلقت انسان به نحوی است که باقی اجزاء دستگاه روان با نفس درارتباط اند ومی توانند از او محافظت کنند یا می توانند درحیات این دنیا به نفس خسارت وارد آورده و به تعبیر قرآن از" وزن" ش بکاهند (23). نفس دوویژگی دارد، ویژگی اول این است که ضابط اطلاعات می باشد (24)، ویژگی دوم این است که نفس پدیده یا موجودی است که کارش لذت بردن است (25).  وهمین دو ویژگی هستند که بهشت وجهنم را می سازند (26) که درآن لذت بردن نقش اساسی را بازی می کند، یعنی همان لذاتی که قرآن با زبان سمبلیک دربهشت وعده آنها را به بندگانش داده است. بدیهی است که جنس این لذات در دو جهان مادی و جهان دیگر تفاوت دارند واین تفاوت در فجور(لذاتی که انسان درذهن خودمی سازد ودرهستی وجود ندارند مثلا قدرت، برتری پنداری و...) و آنچه که درجهان دیگر وعده داده شده اند تشریح شد اند. برای مثال، نفسی که دراین جهان از مواردی که قرآن پیشنهاد می کند، مانند انفاق، یاری رساندن به تهی دستان، راستی، مهربانی و... لذت ببرد و به آنها خو کند، نفسی است که بعداز مرگ انسان، درآن جهان لذت بیشتری می برد(بهشت).

همانطور که دربالا گفته شد، نقش صیانت نفس از فجور، یعنی بازداشتن گرایش وعادت اوبه فجور برعهده عملکرد مفهوم تقوا گذاشته شده است. مکان این گرایش درنفس است، اما به وسیلۀ دستگاه روان، شامل وجدان، تعقل، تفکر و... می تواند درآن تحول ایجاد کرده (تقوا) ویا نفس را به آن خودهد(27).

  1. راهکار تقوا برای صیانت نفس

دیدیم معنی لغوی تقوا حفاظت چیزی از امور ناگواری است که می توانند به آن چیز صدمه وارد آورند. مفهوم آن هم درقرآن مشخص شد که حفاظت از نفس می باشد، به این ترتیب که نفس را از لذت بردن وعادت کردن به مواردی که  به او خسارت وارد می آورند دور نگه دارد. البته این خسارت ها بعداز مرگ است که ادامه حیات را دچار نقصان می کنند، یعنی زمانی که کار از کار گذشته است. اما پشت پردۀ این واژه انتزاعی چه عملکردی نهفته است که می تواند آشیانه خود، یعنی نفس را از خسارت دیدن حفظ کند؟ بنابرآنچه گذشت، هدفش روشن، اما کارش پیچیده و سخت  وشاید بتوان گفت موفقیت آن به طورکامل دست نیافتنی باشد. داستان فرزندان آدم مشکل بودن این مأموریت را نشان میدهد(28). داستان ازاین قرار است که درهمان ابتدای خلقت، یکی ازپسران آدم که هدیه اش از سوی خدا پذیرفته نشده بود، بر برادر دیگر حسادت می کند وبه او می گوید تورا می کشم. برادر درجواب می گوید: اگر هم مرابکشی، من روی تو دست بلند نمیکنم وخدا هدیه را فقط از سوی متقین قبول می کند. درحقیقت اوتقوا می جوید و وارد روابط قوا با برادر خود نمی شود، نفس خویش را حفاظت میکند اما کشته می شود، ودیگری وارد روابط قوا می شود وبا پیروی از نفس (عمل فجور) خود که بر اثر حسادت تحریک شده بود، (بافرمان دادن به دستگاه روان و عمل نکردن وجدان و عقل او) برادر خود را می کشد وبعدازآن، پشیمان می شود. این داستان تفاوت دوبینش واصل راهنما و نقش تقوا را درآن نشان می دهد. مکانیزم آن به این صورت است که حسد(فجور)  با تحریک نفس یکی را وارد روابط قوا کرده وقتل صورت می گیرد، اما تقوا دیگری راازورود به این روابط منع کرده با صیانت از نفسش اورا متقی می کند. اما تقوا در وجود قاتل بیکار ننشسته و پشیمانی اورا به دنبال می آورد که کارازکار گذشته وخسارت را به نفسش وارد کرده بود. در بالا گفته شد قرآن یک سلسله عارضه های روانی را که به نفس خسارت وارد می آورند نام می برد. مانند ظلم کردن، سلطه گری، زیر سلطه رفتن، دروغ، تجاوز، کم فروشی، مال پرستی، و... که همگی عوارض ورود به توازن قوا و وابسته به زور هستند، خواه در مقام سلطه گر، خواه در مقام زیر سلطه. کارتقوا وادار کردن انسان به دوری گزیدن از واردشدن به توازن قوا می باشد. پشیمان شدن فرزند آدم از قتل برادرش نشان می دهد که تقوا حضورداشته و وجدان او را آگاه کرده اما در اثر عمل نکردن وجدان، ضعیف بوده وعمل نکرده است وپشیمانی او نتیجۀ آگاه بودن وجدان اوست. به همین دلیل نیروی تقوای الهام شده درجات کم وزیاد و شدت و ضعف دارد و نزد افراد و درزمان متفاوت است، اما همچنان به وجدان فرمان می دهد (29).

بنابرآنچه گذشت، می توان گفت که مفهوم تقوا همان تعبیرعلی(ع) می شود: رهائی ازهربندگی. یعنی رهائی از وابستگی به جلوه های گوناگون نشانه های زورکه همان محافظت نفس از صدمه خوردن می باشد. به بیان دیگر و امروزی ترآن، یعنی حفظ استقلال نفس. به این ترتیب که هرگاه عملکرد وجدان ونفس مستقل شد، یعنی وارد روابط قوا نشد، فجور میدان عمل پیدا نمی کند. به این ترتیب، مفهوم متقی می شود مستقل وعمل به تقوا میشود حفظ استقلال نفس با تشویق انسان (وجدان) به دوری جستن از ورود به روابط قوا. زیرا اگر انسان در روابط قوا واردنشود، محتاج به ظلم کردن نمی شود، محتاج به دروغ نمی شود، حسد نمی ورزد، تکبر نمی کند، دروغ نمی گوید، از حق نمی گریزد و.... إِذْ جَعَلَ الَّذينَ كَفَرُوا في‏ قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى‏ وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليماً (فتح 26 ). چنين بود كه كافران در وجدان هایشان غضب جاهلیت آوردند ولى خداوند آرامشش را بر پيامبرش و بر مؤمنان نازل كرد و آنان را پاى بند حكم تقوا ساخت، به آن سزاوارتر و اهل آن بودند و خداوند از همه چيز آگاه است.

به این ترتیب، دربرابر خشم وطغیان کافران، خداوند آرامش را به پیامبرو همراهانش با حکم برتقوا نازل می کند وآنان را ازورود به تقابل قوا بازمی دارد. إِنَّهُمْ‌ لَنْ‌ يُغْنُوا عَنْکَ‌ مِنَ‌ اللَّهِ‌ شَيْئاً وَ إِنَ‌ الظَّالِمِينَ‌ بَعْضُهُمْ‌ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ‌ وَ اللَّهُ‌ وَلِيُ‌ الْمُتَّقِينَ‌  جاثیه-19 خدا ولى و سرپرست كسانى است كه پيروى از دين او كنند، و براى اين سرپرست ايشان است كه متقى هستند، و خدا ولى مردم متقى است. درترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۲۵۴ آمده است: " وان الظالمين بعضهم اولياء بعض و اللّه ولى المتقين - آنچه كه از سياق به دست مى آيد اين است كه اين جمله تعليل ديگرى است براى نهى از پيروى از اهواء جاهلان . و نيز برمى آيد كه مراد از (ظالمين) پيشوايانى هستند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مأمور شده از اهواء مبتدعه آنها پيروى نكند. و مراد از (متقين) كسانى هستند كه دين خدا را پيروى مى كنند. و معناى جمله اين است كه : خدا ولى و سرپرست كسانى است كه پيروى از دين او كنند، و براى اين سرپرست ايشان است كه متقى هستند، و خدا ولى مردم متقى است . و كسانى كه هواهاى جاهلان را پيروى مى كنند، خداى تعالى ولى آنها نيست ، بلكه آنها خودشان ولى يكديگرند، چون ستمكارند، و ستمكاران ولى يكديگرند".  بنابرآنچه که علامه طباطبائی تشریح کرده است، به روشنی متوجه می شویم که منظور از متقی کسی است که وابسته به هیچ شخص یا مرام یا عقیدۀ (هوا) آن شخص نیست وفقط از خدا پیروی می کند. به سخن دیگر، متقی انسان مستقلی است که خود می اندیشد وخود تصمیم می گیرد.

معنای اتَّقُوا اللَّه.

 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ‌ آمَنُوا إِنْ‌ تَتَّقُوا اللَّهَ‌ يَجْعَلْ‌ لَکُمْ‌ فُرْقَاناً وَ يُکَفِّرْ عَنْکُمْ‌ سَيِّئَاتِکُمْ‌ وَ يَغْفِرْ لَکُمْ‌ وَ اللَّهُ‌ ذُو الْفَضْلِ‌ الْعَظِيمِ‌  انفال 29 ای کسانی که ایمان آورده اید، اگرازخدا استقلال جوئید (مسئولیت خود را به خدا نسپارید) درشما نیروی تشخیص قرار می دهد وبدی های شمارا می پوشاند وشما را می بخشد وخداوند دارای بخشندگی بزرگی است. ازآیۀ 15 این سوره به بعد که در مورد جنگ و فرار از جنگ است مؤمنان را از وابستگی به خدا برحذر میدارد تا آنها به جای کوشش در پیروزی به امید قدرت خدا ننشینند واستقلال خود را حفظ کنند زیرا در این صورت است که می توانند باگرفتن تصمیم در کارزار کردن، پیروز شوند. می دانیم در آن زمان پناه بردن به بت و نذر کردن و شفا خواستن و پناه بردن برای رفع و رجوع کارها و مسائل مالی و غیره ووابسته شده آنان به بت ها برای گذران زندگی و ماندن در بن بست خرافات به جای تعقل و یافتن راه و چاه و حل و فصل مسائل به دست خود، بسیار رایج بود که البته هنوز هم به اشکال مختلف وجود دارد واز ذهن بشر خارج نشده است. اصطلاحاتی که روزمره به کار برده می شوند، نظیر "هرچه خدابخواهد"، " هرچه خیراست پیش می آید"، "هرچه خداخواست همین می شود"، "شایدخیریت دراین بوده" و.... همه شواهدی هستند در وابستگی انسان به خدا که اندیشیدن و تعقل را از او می گیرد. مفهوم إِنْ‌ تَتَّقُوا اللَّهَ‌ همین است. سراسر قرآن اصرار عجیبی بر مستقل شدن انسان دارد. در سورۀ انفال آیۀ 29، بااصرار بر مستقل شدن از خداوند (کارها وحل مشکلات را به او واگذار کردن و خودرا از تعقل معاف کردن)، تأکید می کند که هنگام خلق انسان نیروی تشخیص (فرقان) نشانه های وابستگی وشناخت استقلال (فجور و تقوا) را درانسان قرار داده وازاو می خواهد مستقل عمل نماید حتا اگر دچار اشتباه و کژی شود. منظور از فرمودۀ علی(ع) که : تقوا رها از هر بندگی است، همین است، یعنی بندگی "قدرت" حتا اگر خداوند را در قدرت محدود وتعریف کرده باشیم. همچنین علی (ع) در خطبۀ 131 می فرماید: وَ لَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ كَانَتَا عَلَى عَبْدٍ رَتْقاً ثُمَّ اتَّقَى اللَّهَ، لَجَعَلَ اللَّهُ لَهُ مِنْهُمَا مَخْرَجاً. "اگر درهاى آسمان و زمين را به روى بنده اى از بندگان خدا بربندند و آن بنده خدامتقی باشد، خداوند برايش راهى خواهد گشود". مفهوم این سخن این است که درحقیقت ناموس هستی یا حق، به این ترتیب برنامه ریزی شده که انسان مستقل، انسانی برانگیخته می باشد که قادر است مسائل خویش را در استقلال حل نماید. دیدیم که عمل به "تقوا" درفضای غیرمادی (نفس و دستگاه روان) در رابطه با روابط قوا بین انسان ها صورت می گیرد. اما یکی دیگرازموارد استعمال تقوا در قرآن ودرفضای غیر مادی، در رابطه بین انسان و خداوند می باشد. مفسران تفسیر های مختلفی ازاین خطاب قرآن به انسان دررابطه با خداوند کرده اند که بیشتر برداشت های ذهنی آنان می باشد وپایه واساس محکمی ندارند. درآیه هائی که این جمله به کاررفته اند، به نحوی با تقابل قوا همراه هستند تا منظور از این خطاب روشن شود. يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا تَناجَيْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوى‏ وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (مجادله آیه 9). هان! اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد وقتى با يكديگر نجوى مى‏كنيد به گناه و دشمنى و نافرمانى رسول نجوى مكنيد بلكه به احسان و استقلال (با او وارد رابطه قوا نشوید) نجوى كنيد و یگانگی خدايى را (با ایجاد رابطه قوا با او) كه به سويش محشور مى‏شويد پاس دارید. دراین آیه، دوباراز تقوا استفاده شده یکی در مورد روابط انسان با انسان و دیگری در رابطه با انسان و خدا، که هردو یک مفهوم دارند یعنی دوری جستن از روابط قوا. اما چگونه انسان با خالق خود در روابط قوا قرار می گیرد؟ باشریک ساختن برای خدا (پرستیدن قدرت، ثروت، پرستیدن بامعصوم دانستن انسان، پرستیدن بت، و...)، خدا را قدرت خواندن و رابطه زیرسلطه با او برقرار کردن درعوض این که خدارا قادر دانستن واوراستایش کردن، وامثال این ها. یکی دیگرازجلوه های رابطۀ قوا باخدا برقرار کردن، قصد فریب دادن ومکر وحیله با او می باشد. لا تَقُمْ فيهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى‏ مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فيهِ فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرينَ (108- بقره) هرگز در آن (به نماز) مايست، مسجدى كه از نخستين روز، بنيان آن بر اساس تقوا نهاده شده، سزاوارتر است كه در آن بايستى، در آنجا مردانى هستند كه دوست دارند پاكيزه خويى كنند، و خدا پاكيزه‏خويان را دوست دارد. دراین آیه خداوند ساختن بنای مسجدی را که براثر حسادت (چنانچه داستان را واقعی بدانیم که بامفاد آیه همخوانی دارد) یا ریاکاری ساخته شده است را نمی پذیرد و پیامبرش را از رفتن به آنجا منع می کند (30). یکی دیگرازراه های ایجاد رابطۀ قوا باتوسل به خداوند سوگندخوردن به نام او برای محق نشان دادن یک ناحق است. مثلا در معاملات و... و وکیل گرداندن خدا در امورات روزمره (خداوکیلی). یا مثلا شفاعت جوئی امامان نزد خداوند. گوئی خداوند بنگاهی برای این امور تأسیس کرده است. این امور ازخداوند تصویری درذهن انسان ها به وجودآورده است تا او رادرسطح انسان (اما انسانی والامقام) پائین آورده و با او به معامله برمی خیزند. لازم به یادآوری است که وقتی خداوند به انسان می گوید اگر فلان کاررا انجام دهد، فلان امتیاز را درعوض به او می دهد به این معنا نیست که رابطۀ قوائی بین انسان و خدا وجود دارد، بلکه رابطۀ حقوق بین انسان و حق (برنامه هستی که در ام الکتاب محفوظ است) می باشد. به بیان دیگر، نتیجه اعمال از قبل مشخص وبرنامه ریزی شده است. ازاینگونه آیات که انسان را ازبرقراری رابطۀ قوا باخدا منع می کنند فراوانند. شیطان هم به هنگام خلق انسان خود را برتر ازانسان دانست وخودرا ازیک سوبا او دررابطه قوا قرار داد وبه او سجده نکرد و از سوی دیگر رابطه قوا باخالق خویش برقرار نمود تا از دستوراو سرپیچی کند(31). بازهم دراین مورد: وَ مَا يُؤْمِنُ‌ أَکْثَرُهُمْ‌ بِاللَّهِ‌ إِلاَّ وَ هُمْ‌ مُشْرِکُونَ‌ - یوسف 106-   و بيشترشان به خدا ايمان نمى‌آورند جز اينكه (با او چيزى را) شريك مى‌گيرند. درآیه های پیش (103 و104) می فرماید ایمان به خدا حتا از واسطه بودن پیامبر جایز نیست و شرک می باشد و پیامبر نمی تواند و نباید با پافشاری کسی را مؤمن به خدا کند واو یادآور کننده ای بیش نیست. نقش استقلال و آزادی انسان در این آیه محرز و قوی نشان داده شده است. وبیشتر آن مردمی را وابسته به چیزی می خواند که به وسیلۀ آن به خدا ایمان می آورند.

بنابر آنچه گذشت، مفهوم جملۀ اتقوالله روشن می شود وآن دوری جستن از خود را دررابطه قوا باخداوند قراردادن می باشد. به این ترتیب، هم جملۀ اتقوالله مفهوم روشنی پیدا می کند وهم تأ کیدی مجدد است بر مفهوم تقوا. دراین جملۀ دو واژه ای، واژۀ الله روشن است، سردرگمی مفسران در تفسیرآن به مفهوم تقوا بر می گردد که اکنون با روشن شدن این مفهوم، ابهام در تفسیر آن هم ازبین می رود.

اهمیت استقلال در زندگی انسان

به صورت خلاصه، مفهوم تقوا در رابطه با فجور که هردو به نفس واحده الهام شده اند تا انسان از آن خلق شود، استقلال در رابطه با وابستگی (فجور) می باشد. این وابستگی پایه و اساس ناکامی ها و بدبختی های انسان در این جهان و کمبودها را برای نفس پس از مرگ تشکیل می دهد. استقلال از نظر خداوند چنان اهمیتی دارد که ارجمندی انسان را نه به لحاظ دین ومرامی که به آن معتقداست، بلکه به درجۀ استقلال او می داند وخطاب به همۀ انسان ها می فرماید: يَا أَيُّهَا النَّاسُ‌ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ‌ مِنْ‌ ذَکَرٍ وَ أُنْثَى‌ وَ جَعَلْنَاکُمْ‌ شُعُوباً وَ قَبَائِلَ‌ لِتَعَارَفُوا إِنَ‌ أَکْرَمَکُمْ‌ عِنْدَ اللَّهِ‌ أَتْقَاکُمْ‌ إِنَ‌ اللَّهَ‌ عَلِيمٌ‌ خَبِيرٌ (حجرات – 13) ای مردم ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره‌ها و قبیله‌ها قرار دادیم تا بتوانید یکدیگر را از هم تمیز بدهید، گرامی‌ترین شما نزد خداوند مستقل ترین (با تقواترین) شماست، خداوند دانا و آگاه است. بنابراین آیه و آیات دیگر می توان ادعا کرد که تمامی پیام قرآن بر استقلال انسان متمرکز می باشد. به این معنا که انسان مستقل از هرآنچه غیر حق است باشد وبه دنبال خلق فجور که حتما به وابستگی او منجرمی شود نباشد.

درمورد  اهمیت استقلال در جامعه هم می فرماید: وَ لَوْ أَنَ‌ أَهْلَ‌ الْقُرَى‌ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ‌ بَرَکَاتٍ‌ مِنَ‌ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ ....(اعراف 96 ) و اگر مردم شهرها ايمان آورده و به استقلال (تقوا) گراييده بودند، قطعاً بركاتى از آسمان و زمين برايشان مى‌گشوديم،.... دراین آیه اثر استقلال در جامعه را به روشنی بیان می کند. ونشان میدهد که ایمان آوردن کافی نیست و نقش مهم در رشد انسان و جوامع را استقلال ایفا می کند.

 

________________________________________________________________________

  1. رجوع شود به کتاب بیان استقلال و آزادی- مطالعه قرآن بر مبنای اندیشه موازنه عدمی. ابوالحسن بنی صدر- حسن رضائی. بهمن 1390 انتشارات انقلاب اسلامی.
  2. مجله اینترنتی رهنامه پژوهش گفتگوئی با محمد عشایری منفرد مدرس حوزه انجام داده که نشان میدهد علی(ع) ازهمان زمان نگران تغییرات در پیام الهی بوده است. بریده ای ازآن به این قرار است: ....... ..  ... رهنامه پژوهش: این علوم با قرآن چه رابطه‌ای دارند؟

استاد: رابطه علوم ادبی و قرآن را رابطه‌ای دو سویه می‌دانیم. سوی اول، تأثیر ایجابی‌ قرآن بر پیدایش و توسعه و بالندگی علوم عربی است. در صدر اسلام با متنی مواجه هستیم که وظیفه هدایت مردم و مسلمانان را داشته است و این خوف وجود داشته که این متن به دلایلی گوناگون مغفول بماند، فراموش شود یا حتی زبان عربی به زبان دیگری تبدیل شود در نتیجه قرآن در تمدن اسلامی که زبانش عربی نیست، منزوی شود.

معمولا گفته می‌شود حضرت امیر علیه السلام برای اینکه جلوی برداشت­های نادرست از قرآن را بگیرند، فرمان تأسیس دانش نحو را به ابوالاسود دادند ولی من گمان می­کنم هدف مهمتری که حضرت در تأسیس دانش نحو داشتند این بود که به وسیله این دانش ضوابط و مواضعات و قراردادهای پنهانی که در زبان عربی وجود داشت کشف و تبیین و ضبط شود تا ضبط این قواعد مانع از تغییرات تدریجی زبان عربی شود. به هر حال تغییر تدریجی یک زبان ممکن است به اضمحلال تدریجی آن زبان منجر شود.

  1. كتاب«فصل‌الخطاب فی اثبات تحریف كتاب رب الارباب» میرزاحسین نوری طبرسی . بحارالانوار- علامه مجلسی که درکتاب خود روایاتی از تحریف قرآن را گردآوری کرده است. وهمچنین ادعا می کنند قرآن دراصل سه برابر قرآن کنونی بوده است.
  2. پس واى بحال كسانى كه كتاب را با دست خود مى‏نويسند و آن گاه مى‏گويند اين كتاب از ناحيه خداست تا باين وسيله بهايى اندك به چنگ آورند پس واى بر ايشان از آنچه كه دست هاشان نوشت و واى بر آنان از آنچه بكف آوردند ( سوره بقره 79). ‏فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَليلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْديهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ.
  3. برای مثال درآیه 179 بقره - ولکم فی القصاص حیوة یا اولی الالباب لعلّکم تتقون- به دلیل اینکه برای تتقون مفعولی نیامده است، علامه طباطبائی در المیزان جلد1 صفحه 43 کلمه (القتل) را به عنوان مفعول تتقون, منظور داشته، (لعلکم تتقون) یعنی (لعلکم تتقون القتل)، به این وسیله واژه القتل را به آیه اضافه میکند. ودیگر مفسران هرکدام به سلیقه خود کلماتی را برگزیده اند.
  4. فان تقوى الله مفتاح سداد و ذخیرة معاد و عتق من كل ملكة و نجاة من كل هلكة (نهج البلاقه). معنای عتق درلغتنامه  المعالی = عَتَق [عمومی]آزاد شد ، رها كرد ، از بند رها شد.
  5. نظرات گوناگونی در مورد معنی و مفهوم این واژه گزارش شده است اما معنی انتزاعی آن همین است که گفته شد. (محمدنقی رفعت‌نژاد استادیار علوم قرآن و حدیث دانشگاه پیام نور قم - محمدامین مؤمنی  دانشجوی دکتری علوم قرآن و حدیث دانشگاه قم): با مراجعه به منابع لغوی در بیان معنای این مادّه الفاظ گوناگونی به چشم می­خورد که اشاره می­شود: حفظ (جوهری، 1407: 6/2526)، حفظ الشیء عن الخلاف و العصیان فی الخارج و مقام العمل (مصطفوی، 1368: 13/183)، حفظ الشیء مما یؤذیه و یضرّه (راغب، 1412: 881)، صیانت (ابن منظور، همان)، حمایت (ابراهیم مصطفی و همکاران، بی­تا: 2/1052)، ستر (ابن اثیر، 1399: 5/217)، منع (طریحی، 1375: 1/452)، دفع شیء عن شیء بغیره (ابن فارس، 1404: 6/131). برخی کتب لغت نیز دو یا چند لفظ از این الفاظ را با هم و در کنار هم در تفسیر این ماده آورده­اند (حسینی زبیدی، 1414: 20/304). از میان این الفاظ و مفاهیم آنان دو مفهوم حفظ و صیانت بسیار به هم نزدیک بوده و تقریباً هم‌معنایند. مفهوم حمایت نیز به نوعی مرادف و قریب‌المعنا با حفظ و صیانت است. دو واژه منع و دفع نیز به هم نزدیک‌اند. واژه ستر به معنای پوشاندن است. به نظر می­رسد اضطراب آراء و اختلاف بیاناتِ اهل لغت در تفسیر معنای این واژه، ناشی از نظر و لحاظ برخی جهات معنایی آن است.
  6. وجعل لکم سرابیل تقیکم الحرّ و سرابیل تقیکم بأسکم…) نحل / ۸۱).
  7. فاتقوا النّار التی وقودها النّاس و الحجارة… ) بقره / ۲۴).
  8. ومن یوق شحّ نفسه فاولئک هم المفلحون… ) حشر / ۹).
  9. نفس- رجوع شود به 12 و 13.
  10. این توضیح درمورد واژۀ قلب درقرآن، بخشی از یک تحقیق است درمورد مفهوم آن که هنوز منتشر نشده، می باشد: ....آن چه مسلم به نظر می رسد این است که این واژه بی مناسبت، به "دل" یاهمان "قلب" مشهور یا واژه های دیگر ترجمه شده است. همان طور که درابتدا از فرهنگ قرآنی قاموس آوردیم که یکی از معانی قلب در نزد عرب زبانان "گرداندن- تبدیل کردن" می باشد به این واژۀ قرآنی نزدیک تر است. چه، این "قلب" محلی است برای تبادل حق و باطل به یگدیگر (دریافت هوای نفس از درون و دیگر اطلاعات توسط حواس از بیرون و شناسائی آنها با تفکر یا تعقل از راه قلب- رجوع شود به تصویر) و تشخیص راست از دروغ و انتخاب میان خوب و بد وغیره. به علاوه تعبیر فضائی این پدیده به قلب درقرآن هم جالب و قابل تأمل است. بانگاهی به شمای فضائی روان انسان، متوجه می شویم که وجدان در مرکز فعل و انفعالات روانی قراردارد و همانند قلب عمل میکند. به این ترتیب که محل جمع آوری و پخش داده های روانی انسان می باشد. این خصوصیات و این تعاریف و این تعابیر ما را رهنمون می کنند به اینکه واژۀ "قلب" در قرآن همان وجدان است.
  11. وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ﴿٧﴾ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ﴿٨﴾ سوره الشمس.  البته بعضی گفته اند که الهام فجور درنفس نمی تواند دربرگیرندۀ عملکردی باشد وفقط میتوان گفت که نیروی تشخیص فجور می باشد. زیرا ازخداوند که حق است، الهام بدی درنفس محال می باشدزیرا ازحق جز حق صادر نمی شود. درجواب باید گفت که به هرحال انسان خالق باطل است و انسان را خداوند آفریده است که حق مطلق است وازاین خاصه بشر هم آگاه هم بوده است، همه چیز ازاوست. همچنین است در مورد شیطان که نماد اصلی فجور است وخالقش حق مطلق است و همان خالق به او فرصت منحرف کردن انسان ها را داده است. این امر را چگونه میتوان توجیه کرد؟
  12. خداوند در قرآن می فرماید" انسان را ازنفس واحده آفریدم".  هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنهَْا زَوْجَهَا لِيَسْكُنَ إِلَيهَْا  ( اعراف 189)اوست كه شما را از يك نفس آفريد و زوج او را از او آفريد تا بدو آرام گيرد. پس "نفس" (واحده) است و در مورد زن ومرد اختلافی وجودندارد و یکی است. بدین ترتیب، زن بودن و مردبودن انسانها در نفس (وروح) آنان نیست بلکه در جسم(بدن و روان) انسان نهفته است.  بدن انسان را از گل( در جاهای مختلف خاک، لجن سیاه، گل خشک، و... آمده است که به هرحال از خاک و آب می باشد. یعنی مواد آلی و معدنی) ساخت و در مجموعۀ نفس و بدن، روح (حرکت، حیات، نیرو) دمید: فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِين‏(حجر 29)،  پس چون كار او را به پايان رسانيدم و از روح خود در او دميدم بايد كه برايش بسجده افتيد. اینگونه انسان خلق شد. از آیه فوق این تعبیر رامی توان کرد که نفس پیش از خلقت انسان وجودداشته است، همچنان که خاک و آب و روح وجود داشته اند. در نتیجه و بنا به تعبیر قرآن، خلق انسان حاصل تألیف سه موجود "نفس"، "تن" و "روح" می باشد(ابوعلی سینا در رساله در نبض در مورد آفرینش انسان می نویسد: ومردم را ازگردآوردن سه چیز آفرید، یکی تن که اورا به تازی بدن و جسد خوانند و دیگری جان که اورا روح خوانند و سیوم روان که اورا نفس خوانند).
  13. البته بعضی ها گفته اند که فجوروتقوا به مثابه دو استعداد شناخت انسان از فجور(چیزهای ناپسند) وتقوا (چیزهای پسندیده) هستند و به عنوان عملکردی پویا نیستند. مانند: شناخت كارهاى بد را به او الهام نمود تا از آنها دورى كند و شناخت تقوى الهام كرد تا پرهيزگارى ورزد (ترجمه بیان السعاده) وهمچنین درترجمه المیزان جلد20 صفحه 500 ذیل این آیه آمده است: خداى تعالى به انسانها شناسانده كه فعلى كه انجام مى‏دهند فجور است يا تقوا، و برايش مشخص كرده كه تقوا چگونه اعمالى، و فجور چگونه اعمالى است. این تعبیر نمی تواند درست باشد زیرا همانطور که در آیات مختلفی آمده(23)، در قیامت، نفس است که حامل اعمال انسان در جهانی دیگر است. بنابراین در حیات انسان، نفس دچار تغییر وتحول می گردد وکار نفس تنها آشنائی با سیئات و خوبی هانیست.
  14. بقره 9، آل عمران 69، نساء 113، انعام 123، حدید 14.
  15. بقره 54، بقره 57، بقره 231، آل عمران 117 و 135، نساء 64، 110، اعراف 177، 157، توبه 36، 70، یونس 44، 54، هود 101، ابراهیم 45، نحل 111، 118، نمل 4، قصص 16، عنکبوت 40، روم 9، صبا 19، فاطر 32، صافات 113، طلاق 1.
  16. نساء 97.
  17. حسادت ورزیدن بقره 90، 102، نساء 128، ..
  18. گمراه کردن دیگران بقره 69، ..
  19.  فرقان 21، ...
  20. بقره 48، 123، 223، آل عمران 25، 30، 161 و.....
  21. اعراف 9.
  22. مائده 52، توبه 35، و آیات زیادی هستند که درآنها اعمال دنیا را در قیامت نفس پاسخگواست.
  23. تمامی آیاتی که درمورد بهشت ولذت هائی که بیان می کنند و یا آیاتی که لذت های دنیوی وزودگذر را نفی می کنند، بر نفس متمرکز هستند.
  24. اعراف 9.
  25. این موضوع مفصلی است که به مفهوم واژه نفس درقرآن و رابطۀ آن با دستگاه روان انسان برمی گردد که در جای دیگر موضوع بحث قرار خواهد گرفت.
  26. مائده از 27-31. (ترجمه از الهی قمشه ای): و بخوان بر آنها به حقيقت حكايت دو پسر آدم (قابيل و هابيل) را، كه چون تقرب به قربانى جستند از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد. (قابيل به برادرش هابيل) گفت: البته تو را خواهم كشت. (هابيل) گفت: بى‏ترديد خدا (قربانى را) از متقيان خواهد پذيرفت. (27) سوگند كه اگر تو به كشتن من دست برآورى من هرگز به كشتن تو دست دراز نخواهم كرد، كه من از خداى جهانيان مى‏ترسم. (28) من خواهم كه گناه (كشتن) من و گناه (مخالفت) تو هر دو به تو باز گردد تا تو اهل آتش جهنم شوى، كه آن آتش جزاى ستمكاران است. (29) آن گاه (پس از اين گفتگو) هواى نفس او را بر كشتن برادرش ترغيب نمود تا او را به قتل رساند و بدين سبب از زيانكاران گرديد. (30) آن گاه خدا كلاغى را برانگيخت كه زمين را به چنگال حفر نمايد تا به او بنمايد چگونه بدن مرده برادر را زير خاك پنهان كند. (قابيل) گفت: واى (بر من) آيا من از آن عاجزترم كه مانند اين كلاغ باشم تا جسد برادر را زير خاك پنهان كنم؟ پس (برادر را به خاك سپرد و) از اين كار سخت پشيمان گرديد. (31)
  27. إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ - گراميترين شما نزد خداوند باتقواترين شما است  -حجرات 13.
  28.  در مجمع البيان مى‏گويد: مفسرين نقل كرده‏اند كه بنى عمرو بن عوف مسجد قبا را ساخته، به نزد رسول خدا (ص) فرستادند تا تشريف آورده، در آن نماز بگزارد، رسول خدا (ص) آن مسجد را افتتاح فرمود، جماعتى از منافقين از بنى غنم بن عوف برايشان حسد برده، با خود گفتند: ما نيز مسجدى مى‏سازيم و در آن نماز مى‏گزاريم، و ديگر به جماعت محمد (ص) حاضر نمى‏شويم. و آنها دوازده نفر بودند، بعضى گفته‏اند پانزده نفر بودند، كه از جمله ايشان بود ثعلبه بن حاطب، معتب بن قشير، و نبتل بن حارث، پس مسجدى پهلوى مسجد قبا ساختند.ترجمه تفسیرالمیزان ج 9 ص 533
  29. سورۀ اعراف آیه های 12 و 13- (خداوند به شیطان) گفت: وقتى تو را به سجده فرمان دادم، چه چيز تو را از آن بازداشت؟ گفت: من از او والاترم، مرا از آتش آفريده‏اى و او را از گِل (12). گفت: از اين مقام فرو شو تو را چه رسد كه تکبر كنى؟ بيرون رو كه تو از خوارشدگانى (13).

 

 

 

 

اهمیت "غفلت" درزندگی فردی و اجتماعی

غفلت یکی ازموانع مهمی است که درزندگی روزمره باعملکردآن دست به گریبان هستیم. این واژه درموارد گوناگونی زندگی مارا تحت تأثیرخود قرار میدهد.

غفلت، درحقوق وقضا گاهی به عنوان جنحه، هنگامی که موجب واردآوردن خسارت به دیگری می شود، مورد مجازات قرار می گیرد. عده ای ارتکاب آن را به ریشه روانی نسبت می دهند و بعضی تا جائی پیش رفته اند که ازآن به عنوان یک بیماری روانی یادمی کنند. این موارد، غفلت دررابطه بادیگری تعریف می شوند. البته ازقدیم متولیان ادیان ازغفلت دررابطه با خدا ودین استفاده ابزاری کرده و مرتکب جنایت های فراوانی شده اند. اما آن نوع غفلت که تأثیراتی عمیق وماندگار در زندگی مادی و روانی فرد وجامعه می گذارد، تاحدی که باسرنوشت بشرگره می خورد وکم ترازآن سخن به میان آمده ومجازاتی برای ارتکاب آن درنظر گرفته نشده است، غفلت از خود می باشد. به دلیل همین نبودن مانع ومجازات، انسان ها به صورتی گسترده وبه دلائلی گوناگون، آگاهانه یا ناخودآگاه مرتکب غفلت ازخود می شوند. به خصوص غفلت از ژرفای درون خود.

انسان دارای کراماتی ذاتی است که اوراازحیوانات متمایزمی کنند. آگاهی و ناآگاهی ازاین کرامات، می تواند انسان را از انسانیت تا حیوانیت تعریف کند. این کرامات در حقوق او تعریف می شوند که ذاتی اوهستند. غفلت ازاین حقوق، نادیده گرفتن کرامات خویش وقراردادن خود دردرجات پائین تری از "من" واقعی می باشد. درحالی که "من" ازحقوقی که در وجودم وجوددارند غافل می شوم، چگونه می توانم انتظار داشته باشم که دیگران از حقوق "من" غافل نشوند؟ استقلال وآزادی ازجمله حقوقی هستند که اغلب انسان ها ازوجودآنها دردرون خویش غفلت می ورزند وخودرا ازآنها محروم می گردانند. استقلال به این معنااست که وجدان انسان مستقل از انواع فشارهای داخلی (ذهنیات، توهمات، بیماری هائی مانند حسادت، تکبر، کینه ورزی و...) وخارجی (زور، تفخر، پول، ترس، مقام، تبلیغات وضداطلاعات و...) بتواند باکسب اطلاعات وتعقل، درطول زندگی خود تصمیم بگیرد. صنعت تبلیغات با استفاده ازاین خلأ روانی انسان به خصوص دردهه 1960 درآمریکا توسط اعضای روانکاو خانواده فروید گسترش یافت. به این ترتیب، استقلال مهم ترین ابزار خردورزی می باشد وبدون آن، تصمیمی را که می گیرم تحمیلی است واز "من" نیست. انسانی که دارای این درجه از استقلال باشد، با آزادی ذاتی خود، بهترین تصمیم را برای بهترین موقعیت زمانی ومکانی اتخاذ می کند. به این ترتیب، با انباشت بهترین تصمیمات در جامعه، رشد جامعه ممکن می گردد. البته برای شروع تحولات واقعی و بادوام، کافی است که فعالان وکنشگران ومدیران جامعه ازخودغفلتی بیرون آیند تا مردم هم کم کم ازآنها الگوبرداری کنند.

برعکس آن، هنگامی که خودما استقلال و آزادی خودمان را نادیده بگیریم و به آنها ارج نگذاریم، چگونه خواهیم توانست از حاکمیت بخواهیم که استقلال وآزادی مارا محترم بدارد؟ وقتی برای استقلال و آزادی چشممان به قدرت حاکم دوخته باشد، به این معنی می باشد که آنها را دروجود خودمان نمی شناسیم واز آنها غفلت می ورزیم. آن چه را که خود نداشته باشیم، به دلیل اولا نخواهیم توانست ادعاکنیم که دیگران هم آن را دارند، وبنابراین استبداد وجامعه استبدادی را پذیرفته ایم. وقتی از وجدان خودبریده باشیم واز استقلال و آزادی خود غفلت کنیم، آن چه که خودداریم وازآن غافلیم را برای جامعه از قدرت مستبد گدائی کنیم، طبیعتا هرگزبه آن دست نخواهیم یافت. به این ترتیب درجامعه ای که افراد آن خودرا فاقد استقلال و آزادی بدانند، چگونه می توان انتظارداشت که استقلال و آزادی درآن جامعه مستقر باشد؟ بافرض این که مستبدی پیداشود وآزادی واستقلال را به چنین جامعه ای هدیه دهد، این جامعه به همان دلیلی که باغفلت از وجودآنها دردرون خود، خودرااز استقلال و آزادی محروم گردانده، توان بهره بردن از آنها را در جامعه نخواهد داشت واز آنها غفلت خواهد کرد واستبداد رابرخود حاکم خواهد گرداند. مخالفان دمکراسی در جامعه های دمکرات ازاین عملکرد پیروی می کنند ونسبت به حقوق خود ودیگران بیگانگی کرده وبه آنها تجاوز می کنند.

وقتی وجدان ما به وجود استقلال و آزادی درخلقت ما آگاهی پیداکند، آنگاه می توانیم ادعا کنیم که این حقوق در وجوددیگری هم وجود دارند وبه این ترتیب آن را درجامعه بسط داده ایم. این جامعه، جامعه ای می شود که استقلال وآزادی درآن مستقر وجاودانه می گردد. به این ترتیب، برخلاف نظر فیلسوفانی که انسان را موجودی فاقد تبحر در سیاست گزاری میدانند، انسان موفق می شود که سیاستی جاودانه را برای زندگی درخور طرح ریزی نماید.

این نوع توجه به خود به معنای فردگرائی نیست، بلکه به دلیل این که حقوق ذاتی، ازجمله استقلال و آزادی در ذات همه انسان ها می باشد، آگاهی مستمر از وجود آنها درخود، وغافل نشدن ازآنها، برای دررابطه قراردادن حقوق خود با دیگری است. این توجه، آگاهی از درون "من" یا خودشناسی است. تازمانی که "من" از وجود حقوق خویش آگاه نباشم، نمیتوانم حقوقی هم برای دیگری قائل باشم.

البته ازغفلت بیرون آمدن وآگاهی به حقوق ذاتی خویش محتاج انگیزه است. بنابردلائلی که آوردن آنها دراین کوتاه نمی گنجد، به نظر یک روانشناس فرانسوی، احساس انگیزه و معطوف کردن خواست خود برای مقابله با غفلت دشوار است. با این حال ، این یک چرخه متقابل است: هرچه ما انگیزه و اراده کمتری برای مبارزه باغفلت داشته باشیم ، کنترل ذهنیت بروجدان قوی ترو بیشتراز بیش دچار غفلت می شویم. و هرچه غفلت را به حداقل برسانیم ، انگیزه و اراده بیشتری خواهیم داشت. اوبرای غلبه بر غفلت، پیشنهاد می کند که "در روزاقلا سه بار باصدای بلند و با برزبان آوردن آن چه را که ازآن غفلت می ورزیم به خود یارآوری کنیم، انگیزه رادرخودایجاد می کنیم". اما چه انگیزه ای بزرگ تراز بیرون آمدن از زندگی درمحیطی پرازفساد وبی عدالتی و فساد و با آینده ای تاریک؟

اما آن چه که به انتخابات ربط پیدا می کند این است که جامعه ایران بیماراست. فساد همه گیروفقر درمتن جامعه بیداد می کند. روحانیت جای خودرا دارد و جوغالب برآن، باخرافات و تحمیق جامعه وخدعه عجین است. بخش بزرگ فعالان ما ازابتدای انقلاب دردستجات مختلف وگاه بااختلاف سلیقه، همه دراین وضعیت سهیم اند ومستقیما مسئول وضع موجودند. سکوت کنندگان روحانی وغیر روحانی هم به نوبه خود دراین اوضاع سهم دارند. درچنین وضعیتی، مردم بیزار و فقیر و عصبانی و بیمارجسمی وروانی از راه خود به بیراهه رفته اند. نه حقی برای خودقائلند ونه حقوقی برای دیگران. راه انداختن انتخابات و شرکت کردن ونکردن، رای دادن و ندادن نه چیزی راثابت میکند ونه چیزی را متحول می گرداند. جنجال راه انداختن درمورد انتخابات به سود حاکمیت تمام خواهدشد زیرا بحث بر سر چیزی است که وجودندارد وحاکمیت اصرار بر وجود آن دارد. جنس "انتخابات" درکشوراز جنس همان ذهنیات است که وجود خارجی ندارد، باطل است واز حق درآن نیست. مردمی که غافل از استقلال وآزادی خودنباشند، خوب تشخیص خواهند داد که درچنین مواقعی چه تصمیمی باید بگیرند. وهرگاه از استقلال و آزادی خود غافل باشند، رای دادن وندادن آنان تغییری در اوضاع نخواهد داد زیرا جامعه استبداد و فساد وفقروبیماری را برگزیده است. راهکار آنست که کنشگران جامعه را به آگاهی به حقوق خویش بخوانیم تا استبداد محل عمل پیدا نکند. علت عدم موفقیت کسانی که به نام اصلاحات بدون تغییر درخود وجامعه آرزوی تحولات ساختاری دارند، همین مانع بزرگ، یعنی غفلت از حقوق خویش است.

https://bayanerochan.blogspot.com/2020/02/blog-post.html

 

قرآن و سامانه وحی

 متن زیرا بخشی از مقدمه پژوهشی است در مورد مفهوم واژه نفس در قرآن.

همان طور که بین مسلمانان مشهور است، قرآن حاوی مطالبی است از ماوراء دنیای طبیعی که از سوی خداوند نازل شده تا مورد فهم انسان قرار گیرند و به پیامبر اسلام به صورت وحی انتقال یافته اند. او هم آن مطالب را برای دیگران بازگو کرده که عده ای آنها را نوشته اند. از نظر شکل، بعدها این مطالب به صورت کتابی حاوی سور و آیات نظم یافته اند. تعداد سوره ها 114 عدد و تعداد آیه ها بنابر نحوه تنظیم آن 6236 آیه است. بنابر خود قرآن، این آیات از نظر اهمیت و اصالت (وابستگی مستقیم به ام الکتاب-خزانه غیب)، به دو دسته آیات محکمات و آیات متشابهات تقسیم شده اند که دورتر به آن ها خواهیم پرداخت.

وحی:

برای شناختی بیشتر از قرآن، طبیعی است که سرچشمه پیدایش آن که وحی باشد را مختصری مورد بررسی قرار دهیم. در ترجمه المیزان جلد 12 ص 423 در مورد وحی آمده است: "كلمه ( وحى) بطورى كه راغب گفته به معناى اشاره سريع است، كه البته همواره از جنس كلام و از باب رمزگويى و يا به صورت صوت و مجرد از تركيب و يا به اشاره و امثال آن است.

و از موارد استعمالش بدست مى‏آيد كه از باب القاى معنا به نحو پوشيده از اغيار است، پس الهام به معناى القاى معنا در فهم حيوان از طريق غريزه هم از وحى است، هم چنان كه ورود معنا در نفس انسان از طريق رؤيا و همچنين از طريق وسوسه و يا اشاره، همه از وحى است، در كلام خداى تعالى هم در همه اين معانى استعمال شده يك جا در القاء در فهم حيوان از راه غريزه استعمال كرده و فرموده: وَ أَوْحى‏ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ (وپروردگارت به زنبور عسل وحی کرد-نحل 68) و در القاء از باب رؤيا استعمال كرده و فرموده: وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّ مُوسى‏ ( وبه مادر موسی وحی کردیم-قصص 7) و در وسوسه استعمال كرده فرموده: إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِيائِهِمْ (آگاه باش که شیطان ها به دوستان خود وحی می کنند-انعام 121) و در القاء از باب اشاره استعمال كرده و فرموده: فَأَوْحى‏ إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا  پس وحی کرد به آنان که تسبیح کنید بامداد و شامگاه-( مریم 11)".

 و همچنین در مورد جن و انسان و وحی کردن به یکدیگر در آیه 112 سوره انعام آمده است: وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً...   و اين چنين براى هر پيامبرى دشمنى (از) شياطين انس و جنّ قرار داديم بعضى از ايشان سخنان فريب دهنده را به بعض ديگر وحى ميكردند...

بنابر آن چه گذشت، وحی واژه ایست عام وبه مفهوم رساندن پیام از راه های گوناگون می باشد. در مورد خداوند، وحی پدیده ایست که از آن طریق با مخلوقات مادی، یعنی جمادات، حیوان و انسان تماس برقرار میکند.

نزول قرآن به پیامبروسیله همین سازوکاروحی صورت پذیرفته است. در سوره نجم، نحوه نزول وحی به پیامبر را تشریح می کند: ابتدا به معرفی شخصیت پیامبر می پردازد: ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى‏ (نجم2) همراه شما (پیامبر) درگم راهی و غی نیست.   درترجمه المیزان جلد 19 ص 43 زیر این آیه آمده است: " كلمه ( ضلال) به معناى خروج و انحراف از صراط مستقيم است، و كلمه ( غى) معنايى دارد مخالف با معناى كلمه ( رشد) و چون رشد به معناى آن است كه انسان به واقع مسائل برسد، در نتيجه غى عبارت است از اينكه انسان به خلاف واقع بيفتد. راغب مى‏گويد:    ( غى) به معناى جهلى است كه ناشى از اعتقاد فاسد باشد، چون گاهى اوقات جهل آدمى ناشى از نداشتن عقيده است، چه عقيده صحيح و چه فاسد، و گاهى هم ناشى مى‏شود از اعتقاد به چيزى كه فاسد است، و كلمه" غى" به معناى آن جهلى است كه ناشى از داشتن عقيده فاسد باشد، نه از بى‏اعتقادى".

بنابراین آیه، پیامبر دارای دین یا مرامی خارج ازراه رشد نداشته، و اصل راهنما و زمینه تفکرش در  صراط مستقیم بوده است.

باز هم درمورد شخصیت پیامبر، در سوره جمعه آیه 2 می فرماید:  هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً اوست که از میان امی ها رسولی برگزید. بنابراین آیه و ایه های دیگری، پایگاه فرهنگی-اجتماعی پیامبر در میان امی ها بوده است. در نتیجه واژه امی در این بحث از اهمیت ویژه ای برخوردار می شود زیرا از سوئی به موقعیت و شخصیت پیامبر تعلق دارد و از سوی دیگر باید دید چرا خداوند یک امی را برای نزول پیام خود به انسان برمی گزیند وبر آن تأکید می کند. بااین وجود اغلب مفسران قرآن به ریشه یابی این واژه مهم ارزش نداده اند و بیشتر از قول دیگری آن را برابربا بی سوادی که خواندن و نوشتن نمی داند معنا کرده اند. المیزان بیش از دیگران به کاوش پرداخته است. در جلد 19 صفحه 446 در ذیل این آیه آمده است: " (اميين) جمع كلمه ( امى) است، يعنى كسى كه قادر بر خواندن و نوشتن نيست. و منظور از اين بى‏سوادان- به طورى كه گفته شده- مردم عرب هستند، كه در عصر رسول خدا (ص) بيشترشان بى‏سواد بودند، و جز افرادى انگشت‏شمار قادر بر خواندن و نوشتن نبودند.  بعضى احتمال داده‏اند كه مراد از كلمه ( اميين) مشركين باشند، يعنى غير اهل كتاب، به شهادت اينكه قرآن كريم از يهوديان نقل مى‏كند كه گفتند: لَيْسَ عَلَيْنا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ (آل عمران-75) ..ليكن اين احتمال درست نيست، براى اينكه در ذيل آيه مى‏فرمايد: يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ يعنى او را مبعوث كرد تا آيات خدا را بر آن اميين بخواند، و اگر منظور از اين كلمه مشركين باشند، بايد بگوييم كه آياتى از قرآن تنها بر مشركين خوانده مى‏شده .....".

با این حال، نویسنده المیزان به این امر توجه نکرده است که مفهوم امی در قرآن نمی تواند بی سواد باشد.  زیرا خود می گوید در آن زمان اغلب اعراب بی سواد بودند، چه اهل کتاب چه مشرک، در این صورت این بیان قرآن که گزینش پیامبر را از میان  بی سوادان انجام داده است بی مورد می باشد و می توانست بگوید که پیامبر بی سواد بوده است. در آیه بالا: لَيْسَ عَلَيْنا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ، سبیل به معنای راه، طریق، مرام می باشد، مانند سبیل الله (راه خدا، مرام خدا). این آیه اعتراض یهودیانی را نشان می دهد که می گفتند ما اجازه نمی دهیم امی ها (کسانی که اهل طریق و مرام خاصی نیستند- زیرا در آن زمان اسلام هنوز به مثابه یک دین صاحب کتاب گسترش نیافته بود، به این دلیل که نگفتند مسلمانان و گفتند امی ها) بر ما راهبر باشند.

همچنین در سوره آل عمران آیه 20 می فرماید ... وَ قُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْأُمِّيِّينَ أَ أَسْلَمْتُمْ ... یعنی به اهل کتاب و امیین بگو.... اکثر مفسرین واژه امیین را در اینجا برابرمشرکین قلمداد کرده اند که درست نیست زیرا در این صورت می بایستی پیامبر هم مشرک می بود. این آیه اهل کتاب و امیین راخطاب می کند، یعنی امیین اهل کتاب نبودند. مشرک هم نبودند زیرا پیامبر از میان آنان برگزیده شده است. در نتیجه، بنابرقرآن، در آن زمان جامعه از نظر فرهنگی به سه دسته تقسیم می شده است، یکی اهل کتاب (یهود و نصارا)، دیگری مشرکین و دسته سوم را کسانی تشکیل می داده اند که نه اهل کتاب بودند و نه مشرک که پیامبر از میان این دسته برگزیده شده است. امی یعنی انسانی که به دنبال تحقیق و پژوهش و گرویدن به ادیان نیست، و مشرک هم نمی باشد. چه این امر به دلیل بی سوادی و یا به دلیل بی قیدی و یا عدم آگاهی و شناخت نسبت به مرام بوده باشد. وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلَّا أَمانِيَّ (بقره- 78) يعنى: (بخشی) از(میان) آنان امی اند، علمی به کتاب(دین) ندارند، و با آمال(ذهنیات خود یا دیگران) خودشانند.  بنابراین در قرآن امی به کسی اطلاق می شود که عالم (به امر دین) نبوده واز دینی تبعیت نکند، باذهنیات و برداشت های شخصی و یا نظریه های ذهنی دیگران زندگی کند، به اصطلاح امروزی، حالتی شبیه انسان لائیک (به معنای بی مرامی) می باشد. امی بودن، به معنای پیروی نکردن از دین یا مرامی که شناخت کافی ازآن نداشته باشیم، از دیدگاه قرآن عمل پسندیده ایست و از این نظر، انسان امی از کسی که بدون آگاهی پیرو دین یا آئینی باشد برتر می باشد:  وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلا (سوره اسراء آیه 36) هرگز ازآن چه علم و شناخت ندارى پیروی مكن كه چشم و گوش و دل همه در آن مسئولند. به این ترتیب، قرآن ضمن تشویق انسان به پژوهش و شناخت، امی بودن را به پیروی کورکورانه از دین ترجیح می دهد.

   در واقع، امی کسی است که رنگ شرک و کفر و دین‌های از خود بیگانه در بیان قدرت را به خود نگرفته باشد. به سخن دیگر، امی کسی است که به دلیل پیروی نکردن کورکورانه از مرام یا دینی،  وجدانش بکر و برای پذیرش و قبول پیام نو آماده است. در صورتی که گیرنده پیام امین باشد، وحی را همان گونه که براو نازل می شود، بدون کاست و افزود، بازگو می کند.

إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى (نجم 4) آن چه می گوید بجز وحی دریافتی نیست. بدیهی است که منظور از "آن چه"، مطالبی می باشند که به او وحی شده اند(آیات محکمات) و او در بازگوئی آن ها صادق بوده است. زیرا پیامبر همانند دیگر انسان ها، روزمره سخنان دیگری غیر از وحی بر زبان می آورده است. عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى (نجم 5) که با نیروئی بزرگ به او آموزش داده شد.‏ به این ترتیب، از دیدگاه قرآن رابطه وحی با خداوند انکار ناپذیر است و محمد ابن عبدالله برای پیامبری و دریافت وحی آموزش داده شده است. و از فحوای آیات مشخص می شود که این آموزش یک بار صورت گرفته و پیامبر این آمادگی دریافت وحی را در خود نگه داشته است. ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى‏ (نجم 8) آنگاه آنچه را که تعلیم گرفته بود، درون خود نگاه داشت. در تفسیر المیزان ج 19 ص 44 در ذیل این آیه آمده است: " كلمه( دنو) كه مصدر فعل ( دنى) است به معناى نزديكى است، و كلمه ( تدلى) كه مصدر فعل ( تدلى) است، به معناى بسته شدن و آويزان گشتن به چيزى است، ولى به طور كنايه در شدت نزديكى استعمال مى‏شود".

به این ترتیب، تحولی ماندنی در دستگاه روان پیامبر ایجاد می شود که  بر پایه آن:  فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى (نجم 10)وحی شد به بنده خود، آن چه را که وحی کرد. بدون این که امتیازی نسبت به دیگر انسان ها(بندگان خدا) به پیامبر داده شود، به او وحی شد.

مولانا در داستان موسی و شبان، پس از وحی آمدن به موسی از سوی خداوند، نحوه آمدن وحی را چنین تشریح می کند:

بعد از آن در سر موسی حق نهفت       رازهایی گفت کان ناید به گفت

بر دل موسی سخنها ریختند                         دیدن و گفتن بهم آمیختند

چند بی‌خود گشت و چند آمد بخود                چند پرید از ازل سوی ابد

بعد ازین گر شرح گویم ابلهیست           زانک شرح این ورای آگهیست

ور بگویم عقلها را بر کند                           ور نویسم بس قلمها بشکند

آن چه تا کنون انجام گرفته، آمادگی دستگاه روان پیامبر برای دریافت وحی بوده است. حال ببینیم کدام یک از بخش های دستگاه روان او مآموریت دریافت وحی و چگونگی آن را بر عهده داشته است. ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى (نجم 11) آن چه دلش می بیند کاذب نیست. بنابراین آیه، پیامبر پیام خداوند را با دل خود مشاهده می کرده است. می دانیم بخشی از دستگاه روان انسان بدون یاری چشم قادر به دیدن می باشد که در فرهنگ های مختلف و از دیر باز آن را به دل یا قلب نسبت می دهند. و می دانیم هنگام خواب دیدن، قادریم بدون استفاده از چشم و گوش و زبان، ببینیم و بشنویم و سخن بگوئیم. در بیداری همچنین با بستن چشم ها و کمی تمرکز، قادر هستیم آن چه که باذهن خود می سازیم را با چشم دل مشاهده نمائیم. مثلا با بستن چشم هایمان تصویر درخت سبزرنگی را به رنگ قرمز یا هررنگ دیگری که اراده کنیم ببینیم. اما قرآن تأکید می کند که مشاهدات پیامبر از نوع ساخته  ذهن نبوده و آن چه را که می دیده است حقیقی بوده اند: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى (نجم 17) چشم او نه عوضی می بیند، و نه در ديدن تجاوز می کند.

درترجمه تفسیرالمیزان جلد19 ص 50 ذیل آیه آمده است: "كلمه ( زيغ) كه مصدر فعل ( زاغ) است به معناى انحراف از حالت تعادل و استقامت است، و كلمه ( طغيان) كه مصدر فعل( طغى) است، در هر عملى به معناى تجاوز از حد در آن عمل است، و( زيغ بصر) به اين معنا است كه چشم آدمى چيزى را به آن صورت كه هست نبيند، و طورى ديگر ببيند، و (طغيان بصر) به اين معنا است كه چيزى را ببيند كه اصلا حقيقت ندارد".

بنابراین آیه، آن چه را که پیامبر مشاهده می کرده حقیقی بوده و شک در آن راه نداشته است. با این وجود توجه به این نکته ضرور است که پیامبر بشری بوده مانند دیگران، محدود به درک و گنجایش و دریافت بشری. آیه های نازل شده هم در همان محدودیت قرار می گیرند و آیه هائی هستند که قابلیت نزول داشته اند. وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا" (اسراع 85) درباره روح از تو مى‏پرسند بگو روح از امر پروردگار من است و جز اندكى از دانش به شما داده نشده است  در این آیه، علم بشر برای درک وفهم روح حتی با آیه تنزیل داده شده را کافی نمی داند. به این ترتیب، آن چه را که پیامبر مشاهده می کرده (وحی) در محدوده درک و دریافت بشر بوده است. بنابراین، همه می توانند در صورت آمادگی، همان مشاهدات را داشته باشند. چنان که در  ایه 29 سوره ص، آمده است:كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ  اين كتابى است كه به سوى تو نازلش كرديم تا در آيات آن تدبر كنند و خردمندان متذكر شوند نشان می دهد آیاتی که به پیامبر وحی شده اند، برای خردمندان یاد آوری وتذکرهستند ووجدان انسان خردمند و آزاد و مستقل از متن آنها آگاه می باشد.   معنای أُولُوا الْأَلْبابِ  چنان که در آیه های 17 و18 سوره زمر آمده است، صاحبان خرد، عقل گرایانی هستند که از متجاوزین به حق دوری می کنند وخدا را پرستش می نمایند و به تمام گفته ها گوش فرا می دهند و بهترین را انتخاب می کنند. چنین انسان هائی با آگاهی از حقوق خویش، در استقلال و آزادی می زیند و پیام حق در انطباق با اصل راهنمایشان می باشد.

 

دلیل عقلی بر عملکرد وحی:

نَفس (1) یا ضمیر نا خودآگاه، منبع اطلاعات و داده‌هائی از گذشته ما می باشد که خارج از دسترس ما یا وجدان آگاه ما به آن ها است. روان درمانی جدید، به خصوص بعد از فروید، کوشش می کند تا با روانکاوی و دست یابی به این اطلاعات خفته در نفس و یافتن ریشه های بیماری فرد مبتلا، به درمان او بپردازد. بنابر قرآن، نفس قبل از خلقت انسان وجود داشته است. در آیه های متعددی بیان می کند که انسان را از نفسی یکتا آفریده است (خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَة). بنابراین، پدیده  نفس که ذات انسان یا انسان واقعی است، قبل از خلقت او وجود داشته و با خلق انسان، این پدیده با جهان مادی به صورت موقت آمیزش کرده است. مکان اصلی نفس، جهان غیر مادی است، همچنان که مولوی می گوید:

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک

چندروزی قفسی ساخته اند از بدنم

به این ترتیب، طبیعی است که درنفس پاره ای ازرموز واطلاعات و چگونگی عالم ملکوت که جایگاه واقعی اوست، نهفته باشد. آن نیروی عظیمی که برای آماده سازی پیامبر که شرحش در بالا رفت، در حقیقت می تواند ترتیباتی باشد برای کنار زدن حجاب از نفس یا ضمیر ناخودآگاه او در جهت واکاوی و کشف ذات انسان با ضعف ها و قوت های او و همچنین اسرار قبل از خلقت انسان. در نتیجه، دل یا قلب پیامبر آن اطلاعات را مشاهده می کرده و صادقانه آن ها را با اطرافیان خود در میان گذاشته است.

 

نگاهی بر پیام آیه های 222 و 223 از سورۀ بقره

 (حَرثَ)

مفسران در تفسیر این آیه تقریبا متفق القولند. واژۀ کلیدی این دو آیه، "حَرثَ" می باشد که مفسران با وجود یک نظر نبودن در مفهوم این واژه، اکثرا آن را در این آیات مزرعه یا کشتزارتلقی کرده و آیه را به صورتی تفسیر کرده اند که خواهیم دید که پیام قرآن ربطی به برداشت این مفسران ندارد.

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذىً فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِي الْمَحِيضِ وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ (222) نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلاقُوهُ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ (223).  

ترجمۀ آیه ها به نقل از المیزان:

از تو از مساله حيض مى‏پرسند بگو آن آزارى است براى زنان پس بايد كه از زنان در حال حيض كناره گيرى كنيد و با ايشان نزديكى جنسى ننمائيد تا وقتى كه پاك شوند پس همين كه غسل كردند مى‏توانيد آن طور كه خدا دستورتان داده با ايشان نزديكى كنيد كه خدا مردم تائب را دوست مى‏دارد و آنهايى را هم كه در پى پاك شدن هستند دوست مى‏دارد (222).

زنان شما كشتزار شمايند از هر طرف خواستيد به كشتزار خود درآئيد و در صدد پديد آوردن يادگارى و نسلى براى خود برآئيد و از خدا پروا كنيد و بدانيد كه شما او را ديدار خواهيد كرد و مؤمنين را بشارت ده (223).

همان طور که از ترجمه استنباط می شود، حَرثَ، کشتزار یا مزرعه ترجمه شده است. در صورتی که خواهیم دید این واژه در قرآن به معنای محصول، بارآوری، فرآورده و نتیجۀ کاشتن و تخم گذاری و به طور کلی نتیجۀ یک فعالیت و عمل می باشد. و این مفهوم و برداشت از این واژه، بسیار مهم و اساسی می باشد زیرا با این برداشت ترجمۀ آیات به صورت زیر تغییر می کند:

ازتو از حیض می پرسند، بگو رنجی است که زنان در آن حال تحمل می کنند، وتا پاکی با آنان نزدیکی نکنید، وبعد همان گونه که خدا امرکرده با آنان نزدیکی کنید که خدا توبه کنندگان را دوست میدارد و کسانی هم که به انتظار پاک شدن به سر می برند را دوست می دارد (222).

زنانتان برای شما فرآور- بارآور(فرآوردن) هستند، وارد فرآوری شوید، و هر زمان خواستید خودتان اقدام کنید، از خدا تقوا جوئید و بدانید اورا دیدار خواهید کرد و مؤمنین را بشارت ده (223).

لازم به تذکر است که قید أنی در آیۀ 223 هم مکانی است و هم زمانی، یعنی هرزمان یا هرمکان. اغلب مفسرین مانند المیزان قید مکان را برگزیده اند و گفته اند از هرجا که خواستید وارد شوید. واین درست نیست زیرا در آیۀ قبلی از زمان (زمان پریود زنان) سخن می گوید، بنابراین در این آیه هم اشاره به زمان نزدیکی یعنی زمانی که زن پریود نیست می باشد. توضیحات زیر هم لازم می آیند:

- آیه خطاب به مردان است ودر پی سئوالی نازل شده که از پیامبر پرسیده اند که قطعا پرسش کنندگان مرد بوده اند که آیه خطاب به آنان نازل شده است. از آیۀ اول پیداست هدف سؤال هم نزدیک شدن به زنان هنگام پریود بوده است. آیۀ بعدی این پیام را با یادآوری باردار شدن زن، به مردان می دهد که زن را به عنوان یک شیء جنسی تلقی نکنند و یادآوری می کند که مردان از تولید نسل عاجزند و این فضل به زنان تعلق دارد.

- همزۀ مزرعه (مکان) در "زنان مزرعۀ شماهستند" مالکیت مرد بر مزرعه را می رساند که با جملۀ از هرجائی که خواستید وارد شوید، این مالکیت کامل می شود که با تعریف انسان در قرآن در تضاد قرار می گیرد. در صورتی که حَرثَ به معنای بارآورنده، فضلی از فضل های زن (تولید مثل) می شود که به خودش تعلق دارد. حامله شدن حضرت مریم بدون دخالت مرد، تأکیدی بر این تعلق دارد.

- در آیۀ 223 اختیار زمان تولید مثل را به طرفین می دهد، "انفسکم" (خودتان)، اما این برداشت را هم می توان کرد که منظور از خودتان، مردان باشند زیرا خطاب آیه به مردان بوده است که  این معنابا عرف و اصولی از قرآن خوانائی ندارد.

 

حال به دنبال مفهوم واژۀ کلیدی حَرثَ درقرآن می پردازیم:

در قرآن 14 بار ازاین واژه و مشتقات آن استفاده شده است.

- در آیۀ 22 از سورۀ قلم، جوامع الجامع (جلد 6 صفحۀ 315) واژۀ حرث را "برداشت محصول" می داند. أَنِ اغْدُوا عَلى‏ حَرْثِكُمْ يعنى اگر شما قصد چيدن (انگور) و درويدن (گندم و غيره) و بريدن خرما را داريد صبح زود روى بياوريد.

- در همین آیه تبیین القرآن می نویسد: حرثکم به معنای ثمرکم می باشد.

- در آیۀ 20 از سورۀ شورا، حرث به معنای پاداش- فرآورده- بهره- فوائد آمده است: مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَ مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها ...  هر كه كشت آخرت را بخواهد كشت او را زياد ميكنيم و هر كه كشت دنيا را بخواهد از آن باو ميدهيم (المیزان جلد 18 ص 57).

- در آیۀ 136 و138 از سورۀ انعام، و 14 آل عمران این واژه به معنای محصولات یا تولیدات کشاورزی می باشد.

- درآیۀ 63 از سورۀ واقعه در المیزان جلد 19 ص 234 آمده است: كاشتن و كشت (اقرب الموارد) أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ. بمن بگوئيد دانه‏ايكه ميكاريد آيا شما آنرا ميرويانيد يا ما روياننده‏ايم؟  در این آیه حرث به معنای کشت، تخم کاشتن برای باروری می باشد.

- وَ إِذا تَوَلَّى سَعى‏ فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ (بقره آیۀ 205).  وقتى بر مى‏گردند در گستردن فساد در زمين مى‏كوشند و به هلاکت حرث و نسل دست مى‏اندازند با اينكه خدا فساد را دوست نمى‏دارد.

- درآیۀ 117 سورۀ آل عمران آمده است: أَصابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ: يعنى كشت (محصول) و زرع را در جايى کردند كه قبل از رسيدن و بهره‏بردارى هلاك و نابود مى‏شود، يا مقصود اين است كه كشت در غير فصل خودش صورت گرفته و سرما به آن رسيده و نابودش كرده است، و معنى آيه اين است كه مانند زراعتى است كه باد به آن اصابت كرده است. (ترجمه بيان السعادة، ج‏3، ص: 372 ).

 

مفهوم واژۀ صدردر قرآن

متن زیر بخشی از تحقیقی است در مورد مفهوم واژۀ نفس در قرآن که بدون ترتیب در این وبلاگ منتشر می شود تا در آخر تدوین گشته و یک جا انتشار یابد. بدیهی است که مفهوم واژه ها در راستای موضوع تحقیق می باشند.

 

در فرهنگ ابجدی واژۀ "صدر" ازجمله به دو معنای زیر آمده است:

صَدَّرَ-

تَصْدِيراً [صدر] هُ: آن مرد را مقدّم داشت و در صدر مجلس نشانيد،

-الصَّدْر- ج صُدُور (ع ا): سينه «رَحَابةُ الصَّدْر»: صبر و حلم، سينه فراخ،

درفرهنگ عربی-فارسی المعانی برای واژۀ صدر از جمله آمده است: اغوش , سينه , بغل , بر , پيش سينه , بااغوش باز پذيرفتن, رازي رادرسينه نهفتن, افکار , وجدان.

-المیزان ج 20 ص 530- درمورد واژۀ صدر می نویسد:

«" أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ"(شرح -1) آيا ما سينه تو را گشاده نساختيم‏؟ راغب گفته: كلمه" شرح" در اصل لغت به معناى باز كردن گوشت و امثال آن است، وقتى گفته مى‏شود:" شرحت اللحم" معنايش اين است كه گوشت باز شد، و"شرحت اللحم" معنايش اين است كه من گوشت را باز كردم، و از جمله موارد استعمالش" شرح صدر" است، كه معنايش باز شدن و گستردگى سينه به نور الهى و سكينتى از ناحيه خدا و روحى از او است، و در قرآن فرموده:" أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ" و نيز فرموده:" فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ.." (زمر -22) آيا كسى كه خدا سينه‏اش را پذيرا كرد.. ترتب آيات سه‏گانه اول سوره كه مضمون هر يك مترتب بر آيه قبل است، و سپس تعليل آنها به آيه" فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً"(شرح 5) از اين به بعد هم دل خوشدار كه بعد از هر دشوارى گشايشى است كه از ظاهرش بر مى‏آيد كه با وضع رسول خدا (ص) در اوائل بعثتش و اواخر آن منطبق باشد، و سپس تكرار اين تعليل و نيز تفريع دو آيه آخر سوره بر ما قبل همه شاهد بر آنند كه مراد از شرح صدر رسول خدا (ص) گستردگى و وسعت نظر وى است، به طورى كه ظرفيت تلقى وحى را داشته باشد، و نيز نيروى تبليغ آن و تحمل ناملايماتى را كه در اين راه مى‏بيند داشته باشد، و به عبارتى ديگر نفس شريف آن جناب را طورى نيرومند كند كه نهايت درجه استعداد را براى قبول افاضات الهى پيدا كند».

ادامه نوشته

مفهوم فطرت در قرآن

این متن بخشی از تحقیقی است در مورد مفهوم واژۀ نفس در قرآن. این بخش ها به مرور و بدون ترتیب در این وبلاگ منتشر می شوند تا در آخر یک جا جمع آوری و منشر شود.

مرحوم مطهری در کتاب فطرت درمورد واژۀ فطرت می نویسد: { لغت فطرت كه در قرآن آمده است : " « فطره الله التی فطر الناس عليها »" ( روم-30 ) چه لغتی است ؟ ماده فطر ( ف ، ط ، ر ) مكرر در قرآن آمده است : .... در همه جا در مفهوم اين كلمه ، ابداع و خلق و بلكه خلق به همان معنای ابداع هست. "ابداع" به يك معنا يعنی‏ آفرينش بدون سابقه.

لغت " فطره " با اين صيغه - يعنی بر وزن " فعلة " - فقط در يك آيه آمده است كه در مورد انسان و دين است كه دين " فطره الله " است : « فاقم وجهك للدين حنيفا فطره الله التی فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله »( روم-30 ) .

. ......چنانكه گفتيم در قرآن ، لغت " فطرت " در مورد انسان و رابطه او با دين آمده است : ... يعنی آن گونه خاص‏ از آفرينش كه ما به انسان داده‏ايم ، يعنی انسان به گونه‏ای خاص آفريده‏ شده است. اين كلمه‏ای كه امروز می‏گويند "ويژگيهای انسان"، اگر ما برای انسان يك سلسله ويژگيها در اصل خلقت قائل باشيم، مفهوم فطرت را می‏دهد . فطرت انسان يعنی ويژگيهايی در اصل خلقت و آفرينش انسان.

...... حديث عجيبی از ابن عباس نقل می‏كند كه من همين حديث را قرينه می‏گيرم‏ بر اينكه لغت "فطرت" از لغاتی است كه قرآن برای اول بار به كار برده است. ابن عباس كه پسر عموی پيغمبر و مردی قریشی و عالم است او يك عجمی نبوده كه بگوييم از لغت عرب ناآگاه بوده است می‏گويد من معنی‏ كلمه "فطرت" را كه در قرآن آمده است آن وقتی فهميدم كه با يك‏ اعرابی باديه نشين روبرو شدم كه اين كلمه را در موردی به كار برد. وقتی‏ اين كلمه را در آن مورد به كار برد مفهوم آيه برای من روشن شد. می‏گويد : لغت "فاطر" را كه در قرآن آمده است درست نفهميده بودم تا اينكه دو نفر اعرابی ( ابن اثیر ج 3 ص 457 ) آمدند كه درباره يك چاه آب با يكديگر اختلاف داشتند يكی از آنها گفت : انا فطرتها . می‏خواست بگويد چاه مال من است . مقصودش اين بود كه من ابتداء آن را حفر كردم. ( می‏دانيد وقتی چاه را می‏كنند [ پس از مدتی ] آب ، خود را پايين می‏كشد لذا دو مرتبه آن را حفر می‏كنند و چند متر پايين‏تر می‏روند) می‏خواست بگويد من صاحب اولش هستم ، يعنی آن كسی‏ كه اول بار اين چاه را حفر كرد من بودم. ابن عباس می‏گويد از اينجا فهميدم كه لغت "فطرت" در قرآن چه معنايی می‏دهد: يك خلقت صددرصد ابتدايی در انسان كه حتی در غير انسان هم سابقه ندارد.

"..... در مورد انسان لغت " فطرت " را به كار می‏بريم. فطرت مانند طبيعت‏ و غريزه، يك امر تكوينی است، يعنی جزء سرشت انسان است (اگر می‏گويم‏ تكوينی است می‏خواهم بگويم اكتسابی نيست)، امری است كه از غريزه‏ آگاهانه‏تر است. انسان آنچه را كه می‏داند می‏تواند بداند كه می‏داند، يعنی انسان يك سلسله فطريات دارد و می‏داند كه چنين فطرياتی دارد"»}.

توضیح : لازم به تذکراست که به این نظر مرحوم مطهری که واژۀ فطرت در مورد انسان و دین آمده است اشکال وارد است. زیرا این واژه که یک بار در قرآن ازآن استفاده شده است درمورد خداوند است- فطرت الله – که از آن، انسان آفریده شده است (التی فطرالناس).

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (روم- 30). "پس ذات(وجود) خود را استواربرآيين خالص پروردگارقراربده اين فطرتى الهی است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده دگرگونى در آفرينش الهى نيست اين است آيين استوار ولى اكثر مردم نمى‏دانند".

قاموس قرآن جلد 5 ص 195درمورد آیه می نویسد:

«طبرسى فرموده «فِطْرَتَ اللَّهِ» مفعول فعل محذوف است يعنى «اتّبع فطرت اللّه» و آن بدل است از «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ» و شايد تقدير آن «اعنى فطرت اللّه» باشد يعنى: توجّهت را بدين پيوسته كن در حاليكه بدان مايلى، پيروى كن از فطرت خدائى كه بشر را بر آن آفريده، تبديلى بر دين خدا نيست ليكن بيشتر مردم نميدانند».

همچنین در مورد معنی "وجه" آورده است: طبرسى ذيل بَلى‏ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ بقره 112- فرموده: عرب وجه الشى‏ء بكار برده و از آن ذات شى‏ء اراده ميكند و اين از آن باب است كه با لفظ اشرف و محترم بذات شى‏ء و خود شى‏ء اشاره ميكنند چنانكه خداى سبحان فرمايد: كُلُّ شَيْ‏ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ- وَ يَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّكَ يعنى فقط پروردگارت مى‏ماند. در مصباح، صحاح، قاموس، اقرب الموارد، و مفردات تصريح شده كه وجه بمعنى ذات و نفس شى‏ء آيد. و در جوامع الجامع، مجمع، كشاف، تفسير بيضاوى، و غير آنها در هر دو آيه وجه خدا را ذات خدا گفته‏اند.

المیزان جلد 16 ص 268 در ذیل آیه می نویسد: «... پس انسان داراى فطرتى خاص به خود است، كه او را به سنت خاص زندگى و راه معينى كه منتهى به هدف و غايتى خاص مى‏شود، هدايت مى‏كند راهى كه جز آن راه را نمى‏تواند پيش گيرد،" فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها" و انسان كه در اين نشاه زندگى مى‏كند، نوع واحدى است كه سودها و زيانهايش نسبت به بنيه و ساختمانى كه از روح و بدن دارد سود و زيان مشتركى است كه در افراد مختلف اختلاف پيدا نمى‏كند. پس انسان از اين جهت كه انسان است بيش از يك سعادت و يك شقاوت ندارد، و چون چنين است لازم است كه در مرحله عمل تنها يك سنت ثابت برايش مقرر شود، و هادى واحد او را به آن هدف ثابت هدايت فرمايد.

و بايد اين هادى همان فطرت و نوع خلقت باشد، و به همين جهت دنبال" فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها" اضافه كرد كه" لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ"».

حال از آن چه که گذشت، می توان نتیجه گرفت که فطرت نقشۀ راه خلقت انسان است. یعنی برنامه ای که خلقت ووجود انسان برآن استوارمی باشند. پس آیۀ بالا را می توان چنین تشریح کرد: فَأَقِمْ (1) وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً(2) بپاخیز و وجودت را بر راه و روشی که ازگمراهی گریزان است استوارکن. آنگاه درادامه روشن می سازد که منظور از دین حنیف یاراه و طریقی که از گمراهی گریزان است چیست؟  فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها وآن فطرت الهی است که از آن فطرت، انسان آفریده شده است. بعداز آن می فرماید که آن فطرت غیر قابل تغییر است و آن روش و طریق، برنامه ای پایداراست. پس انسانها در وجهی پایدار وهمیشگی  بایکدیگر مشترک هستند که آن ذات خویش که از فطرت الله است. همان وجهی که انسانها را با وجود اختلافات رنگ و نژاد و سرزمین و زمان وجنسیت و غیره به مرحله ای کشانده است که اعلامیۀ حقوق بشر می نویسند و یکدیگر را به رعایت حقوق یکدیگر فرا می خوانند و نوعی به دنبال وحدت بوده وهستند. اگر زمینۀ مشترکی بین انسانها نبود، محال بود اجتماع تشکیل دهند و آن را به جائی راهبری نمایند که بسوی حذف مرزها و جهانی شدن پیش برند. مایۀ این اشتراک و یگانگی همان جنبۀ مشترک یعنی ذات یا آن چه متداول می باشد، فطرت  است. گرایش به زیبائی-  گرایش به عشق و دوست داشتن- تنفر ازدروغ و بیزاری از ظلم وگریز از بی عدالتی و دروغ و ارزش داشتن راستی ودرستی و ... همه اینها نشانه های  اشتراک انسان ها در پدیده ای است که ذات نام دارد.

بنی آدم اعضای یک پیکرند

که در آفرینش زیک گوهرند

خداوند انسان را دعوت می کند که بر ذات خویش استوار بماند. معنای این دعوت و هشدار این است که انسان اختیار دارد که بر ذات خویش استوار بماند یا راهی دیگر در پیش گیرد در حالی که آن ذات همچنان برجاست و تغییری در آن داده نمی شود. میتوان چنین تصور کرد که "دین حنیف" برنامه ای است ثابت و ماندنی برای خلق ذات انسان. این سئوال پیش می آید که چگونه می شود هم ذات انسان و هم برنامه خلقت او پایدار وغیرقابل تغییر باشند، بااین حال خداوند انسان را بخواند به اینکه خودش را بر ذات خویش استواربدارد؟ زیرا درآن صورت، انسان هم باید غیر قابل تغییر، و پایدار می بود.

ذات انسان که برپایۀ فطرت خداوند آفریده شده است، بنابرآیۀ بالا، ثابت، غیرقابل تغییر وماندنی می باشد. به دلیل این که خداوند خارج از حق خلق نمی کند، جنس ذات انسان هم که از فطرت الله خلق شده است طبعاحق میباشد. می توان این نتیجه را گرفت که ذات انسان حاوی حقوقی می باشند که اساس انسانیت او را می سازند. نوع خلقت انسان اما او را موجودی پیچیده و به این دلیل اشرف مخلوقات قرارداده است. در آینده مفصل خواهیم دید که برای خلق انسان، خداوند پدیده ای به نام نفس را مخصوص انسان بازسازی می کند (وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّئهَا-شمس7- سوگند به نفس وکسی که اورا مرتب نمود). آنگاه  دراو ازروح خویش می دمد و انسان حیات پیدامی کند "فجور" و "تقوا" را درآن نفس الهام می کند (فَأَلهْمَهَا فجُورَهَا وَ تَقْوَئهَا- شمس 8- سپس به او فجور وتقوا الهام کرد). بااین تفاصیل درمی یابیم که انسان دربستر ذاتش با خلق ساختمان روانی پیچیده ای به وجود آمده که صاحب اختیار است وهمین خاصه اورا به مقام اشرف مخلوقات رسانده است. همین اختیار(3) است که انسانها را در گرفتن تصمیم ازیکدیگر متمایز می کند. توضیح این که تاقبل از تصمیمی که بر پایۀ اختیار گرفته می شود، همۀ انسان ها درخلقت برابر ودراین برابری تغییر ناپذیرند. این تصمیم هاهستند که انسان ها را ازیگدیگر متمایز می کنند. ذات انسان بر دین حنیف یا راه و روش و حقوقی  استوار گردیده که در آن افراط و تفریط نیست. دعوت خداوند از انسان ماندن در این راه می باشد فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً. خداوند دعوت می کند، تصمیم باانسان است که بپذیرد بر "دین حنیف" بماند(استقلال خویش را پاس دارد) یا نپذیرد و به تجاوز از حقوق خویش روی آورد. پیامبران به این هدف مبعوث شده اند که انسان رااززندان ذهن خویش (هوا- کفربرحق یا خودسانسوری) و یا ذهنیات دیگرن (شیطان، ساحران، کفار....)  آزاد ساخته و به حقیقتی که خارج از ذهنیاتش است (حق) هدایت کند. همان حقیقتی که ذاتش برآن استوار گردیده است. به عبارتی دیگر، "من" واقعی همان ذاتی است که برآن خلق شده ام و این که هستم "من"ی هستم، که بخشی ساختۀ ذهنیات خودم است. هرآنچه ظلم است و دروغ است و تکبر است و سلطه گری وحسادت است و تجاوز است و...همه ساخته ذهن انسان اند و از خودشان هستی ندارند و فرآورده های روابط قوا می باشند، و هرآنچه حق است همان "من" حقیقی  است.

 


 

1- به معنای برخاستن به انجام کاری در ثبوت و دوام است: وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ تَقُومَ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ بِأَمْرِهِ(روم 3).:

مراد از قيام آسمان و زمين پيوسته بودن نظم جارى در آنهاست در مجمع فرموده: معناى قيام ثبات و دوام است. و آن ايستادنى است كه تا خدا نخواسته نشستن ندارد- قاموس قرآن (جلد 6 ص 247). پس فاقم دعوت به انجام کاری به طور مستمر است.

2- راغب در مفردات (صفحۀ 382) در مورد معناى" حنيف" گفته است:" حنف" به معناى اعراض از گمراهى و ميل به استقامت است، هم چنان كه" جنف" به معناى اعراض از استقامت و ميل به گمراهى است.

3- اساس خلقت انسان برپایۀ همین اختیار، یعنی استقلال یا وابستگی، آزادی و استبداد درتصمیم گرقتن استوار است. در آیۀ 99 سوره یونس  خطاب به پیامبرص می فرماید: وَ لَوْ شاءَ رَبُّك لاَمَنَ مَن فى الاَرْضِ كلُّهُمْ جَمِيعاً أَ فَأَنت تُكْرِهُ النَّاس حَتى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ. و اگر خدا بخواهد تمام كسانى كه روى زمينند ايمان مى آورند، تو نمى توانى مردم را در فشار قرار دهى تا ايمان بياورند.