این متن بخشی از تحقیقی است در مورد مفهوم واژۀ نفس در قرآن. این بخش ها به مرور و بدون ترتیب در این وبلاگ منتشر می شوند تا در آخر یک جا جمع آوری و منشر شود.
مرحوم مطهری در کتاب فطرت درمورد واژۀ فطرت می نویسد: { لغت فطرت كه در قرآن آمده است : " « فطره الله التی فطر الناس عليها »" ( روم-30 ) چه لغتی است ؟ ماده فطر ( ف ، ط ، ر ) مكرر در قرآن آمده است : .... در همه جا در مفهوم اين كلمه ، ابداع و خلق و بلكه خلق به همان معنای ابداع هست. "ابداع" به يك معنا يعنی آفرينش بدون سابقه.
لغت " فطره " با اين صيغه - يعنی بر وزن " فعلة " - فقط در يك آيه آمده است كه در مورد انسان و دين است كه دين " فطره الله " است : « فاقم وجهك للدين حنيفا فطره الله التی فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله »( روم-30 ) .
. ......چنانكه گفتيم در قرآن ، لغت " فطرت " در مورد انسان و رابطه او با دين آمده است : ... يعنی آن گونه خاص از آفرينش كه ما به انسان دادهايم ، يعنی انسان به گونهای خاص آفريده شده است. اين كلمهای كه امروز میگويند "ويژگيهای انسان"، اگر ما برای انسان يك سلسله ويژگيها در اصل خلقت قائل باشيم، مفهوم فطرت را میدهد . فطرت انسان يعنی ويژگيهايی در اصل خلقت و آفرينش انسان.
...... حديث عجيبی از ابن عباس نقل میكند كه من همين حديث را قرينه میگيرم بر اينكه لغت "فطرت" از لغاتی است كه قرآن برای اول بار به كار برده است. ابن عباس كه پسر عموی پيغمبر و مردی قریشی و عالم است او يك عجمی نبوده كه بگوييم از لغت عرب ناآگاه بوده است میگويد من معنی كلمه "فطرت" را كه در قرآن آمده است آن وقتی فهميدم كه با يك اعرابی باديه نشين روبرو شدم كه اين كلمه را در موردی به كار برد. وقتی اين كلمه را در آن مورد به كار برد مفهوم آيه برای من روشن شد. میگويد : لغت "فاطر" را كه در قرآن آمده است درست نفهميده بودم تا اينكه دو نفر اعرابی ( ابن اثیر ج 3 ص 457 ) آمدند كه درباره يك چاه آب با يكديگر اختلاف داشتند يكی از آنها گفت : انا فطرتها . میخواست بگويد چاه مال من است . مقصودش اين بود كه من ابتداء آن را حفر كردم. ( میدانيد وقتی چاه را میكنند [ پس از مدتی ] آب ، خود را پايين میكشد لذا دو مرتبه آن را حفر میكنند و چند متر پايينتر میروند) میخواست بگويد من صاحب اولش هستم ، يعنی آن كسی كه اول بار اين چاه را حفر كرد من بودم. ابن عباس میگويد از اينجا فهميدم كه لغت "فطرت" در قرآن چه معنايی میدهد: يك خلقت صددرصد ابتدايی در انسان كه حتی در غير انسان هم سابقه ندارد.
"..... در مورد انسان لغت " فطرت " را به كار میبريم. فطرت مانند طبيعت و غريزه، يك امر تكوينی است، يعنی جزء سرشت انسان است (اگر میگويم تكوينی است میخواهم بگويم اكتسابی نيست)، امری است كه از غريزه آگاهانهتر است. انسان آنچه را كه میداند میتواند بداند كه میداند، يعنی انسان يك سلسله فطريات دارد و میداند كه چنين فطرياتی دارد"»}.
توضیح : لازم به تذکراست که به این نظر مرحوم مطهری که واژۀ فطرت در مورد انسان و دین آمده است اشکال وارد است. زیرا این واژه که یک بار در قرآن ازآن استفاده شده است درمورد خداوند است- فطرت الله – که از آن، انسان آفریده شده است (التی فطرالناس).
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (روم- 30). "پس ذات(وجود) خود را استواربرآيين خالص پروردگارقراربده اين فطرتى الهی است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده دگرگونى در آفرينش الهى نيست اين است آيين استوار ولى اكثر مردم نمىدانند".
قاموس قرآن جلد 5 ص 195درمورد آیه می نویسد:
«طبرسى فرموده «فِطْرَتَ اللَّهِ» مفعول فعل محذوف است يعنى «اتّبع فطرت اللّه» و آن بدل است از «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ» و شايد تقدير آن «اعنى فطرت اللّه» باشد يعنى: توجّهت را بدين پيوسته كن در حاليكه بدان مايلى، پيروى كن از فطرت خدائى كه بشر را بر آن آفريده، تبديلى بر دين خدا نيست ليكن بيشتر مردم نميدانند».
همچنین در مورد معنی "وجه" آورده است: طبرسى ذيل بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ بقره 112- فرموده: عرب وجه الشىء بكار برده و از آن ذات شىء اراده ميكند و اين از آن باب است كه با لفظ اشرف و محترم بذات شىء و خود شىء اشاره ميكنند چنانكه خداى سبحان فرمايد: كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ- وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ يعنى فقط پروردگارت مىماند. در مصباح، صحاح، قاموس، اقرب الموارد، و مفردات تصريح شده كه وجه بمعنى ذات و نفس شىء آيد. و در جوامع الجامع، مجمع، كشاف، تفسير بيضاوى، و غير آنها در هر دو آيه وجه خدا را ذات خدا گفتهاند.
المیزان جلد 16 ص 268 در ذیل آیه می نویسد: «... پس انسان داراى فطرتى خاص به خود است، كه او را به سنت خاص زندگى و راه معينى كه منتهى به هدف و غايتى خاص مىشود، هدايت مىكند راهى كه جز آن راه را نمىتواند پيش گيرد،" فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها" و انسان كه در اين نشاه زندگى مىكند، نوع واحدى است كه سودها و زيانهايش نسبت به بنيه و ساختمانى كه از روح و بدن دارد سود و زيان مشتركى است كه در افراد مختلف اختلاف پيدا نمىكند. پس انسان از اين جهت كه انسان است بيش از يك سعادت و يك شقاوت ندارد، و چون چنين است لازم است كه در مرحله عمل تنها يك سنت ثابت برايش مقرر شود، و هادى واحد او را به آن هدف ثابت هدايت فرمايد.
و بايد اين هادى همان فطرت و نوع خلقت باشد، و به همين جهت دنبال" فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها" اضافه كرد كه" لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ"».
حال از آن چه که گذشت، می توان نتیجه گرفت که فطرت نقشۀ راه خلقت انسان است. یعنی برنامه ای که خلقت ووجود انسان برآن استوارمی باشند. پس آیۀ بالا را می توان چنین تشریح کرد: فَأَقِمْ (1) وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً(2) بپاخیز و وجودت را بر راه و روشی که ازگمراهی گریزان است استوارکن. آنگاه درادامه روشن می سازد که منظور از دین حنیف یاراه و طریقی که از گمراهی گریزان است چیست؟ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها وآن فطرت الهی است که از آن فطرت، انسان آفریده شده است. بعداز آن می فرماید که آن فطرت غیر قابل تغییر است و آن روش و طریق، برنامه ای پایداراست. پس انسانها در وجهی پایدار وهمیشگی بایکدیگر مشترک هستند که آن ذات خویش که از فطرت الله است. همان وجهی که انسانها را با وجود اختلافات رنگ و نژاد و سرزمین و زمان وجنسیت و غیره به مرحله ای کشانده است که اعلامیۀ حقوق بشر می نویسند و یکدیگر را به رعایت حقوق یکدیگر فرا می خوانند و نوعی به دنبال وحدت بوده وهستند. اگر زمینۀ مشترکی بین انسانها نبود، محال بود اجتماع تشکیل دهند و آن را به جائی راهبری نمایند که بسوی حذف مرزها و جهانی شدن پیش برند. مایۀ این اشتراک و یگانگی همان جنبۀ مشترک یعنی ذات یا آن چه متداول می باشد، فطرت است. گرایش به زیبائی- گرایش به عشق و دوست داشتن- تنفر ازدروغ و بیزاری از ظلم وگریز از بی عدالتی و دروغ و ارزش داشتن راستی ودرستی و ... همه اینها نشانه های اشتراک انسان ها در پدیده ای است که ذات نام دارد.
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش زیک گوهرند
خداوند انسان را دعوت می کند که بر ذات خویش استوار بماند. معنای این دعوت و هشدار این است که انسان اختیار دارد که بر ذات خویش استوار بماند یا راهی دیگر در پیش گیرد در حالی که آن ذات همچنان برجاست و تغییری در آن داده نمی شود. میتوان چنین تصور کرد که "دین حنیف" برنامه ای است ثابت و ماندنی برای خلق ذات انسان. این سئوال پیش می آید که چگونه می شود هم ذات انسان و هم برنامه خلقت او پایدار وغیرقابل تغییر باشند، بااین حال خداوند انسان را بخواند به اینکه خودش را بر ذات خویش استواربدارد؟ زیرا درآن صورت، انسان هم باید غیر قابل تغییر، و پایدار می بود.
ذات انسان که برپایۀ فطرت خداوند آفریده شده است، بنابرآیۀ بالا، ثابت، غیرقابل تغییر وماندنی می باشد. به دلیل این که خداوند خارج از حق خلق نمی کند، جنس ذات انسان هم که از فطرت الله خلق شده است طبعاحق میباشد. می توان این نتیجه را گرفت که ذات انسان حاوی حقوقی می باشند که اساس انسانیت او را می سازند. نوع خلقت انسان اما او را موجودی پیچیده و به این دلیل اشرف مخلوقات قرارداده است. در آینده مفصل خواهیم دید که برای خلق انسان، خداوند پدیده ای به نام نفس را مخصوص انسان بازسازی می کند (وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّئهَا-شمس7- سوگند به نفس وکسی که اورا مرتب نمود). آنگاه دراو ازروح خویش می دمد و انسان حیات پیدامی کند "فجور" و "تقوا" را درآن نفس الهام می کند (فَأَلهْمَهَا فجُورَهَا وَ تَقْوَئهَا- شمس 8- سپس به او فجور وتقوا الهام کرد). بااین تفاصیل درمی یابیم که انسان دربستر ذاتش با خلق ساختمان روانی پیچیده ای به وجود آمده که صاحب اختیار است وهمین خاصه اورا به مقام اشرف مخلوقات رسانده است. همین اختیار(3) است که انسانها را در گرفتن تصمیم ازیکدیگر متمایز می کند. توضیح این که تاقبل از تصمیمی که بر پایۀ اختیار گرفته می شود، همۀ انسان ها درخلقت برابر ودراین برابری تغییر ناپذیرند. این تصمیم هاهستند که انسان ها را ازیگدیگر متمایز می کنند. ذات انسان بر دین حنیف یا راه و روش و حقوقی استوار گردیده که در آن افراط و تفریط نیست. دعوت خداوند از انسان ماندن در این راه می باشد فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً. خداوند دعوت می کند، تصمیم باانسان است که بپذیرد بر "دین حنیف" بماند(استقلال خویش را پاس دارد) یا نپذیرد و به تجاوز از حقوق خویش روی آورد. پیامبران به این هدف مبعوث شده اند که انسان رااززندان ذهن خویش (هوا- کفربرحق یا خودسانسوری) و یا ذهنیات دیگرن (شیطان، ساحران، کفار....) آزاد ساخته و به حقیقتی که خارج از ذهنیاتش است (حق) هدایت کند. همان حقیقتی که ذاتش برآن استوار گردیده است. به عبارتی دیگر، "من" واقعی همان ذاتی است که برآن خلق شده ام و این که هستم "من"ی هستم، که بخشی ساختۀ ذهنیات خودم است. هرآنچه ظلم است و دروغ است و تکبر است و سلطه گری وحسادت است و تجاوز است و...همه ساخته ذهن انسان اند و از خودشان هستی ندارند و فرآورده های روابط قوا می باشند، و هرآنچه حق است همان "من" حقیقی است.
1- به معنای برخاستن به انجام کاری در ثبوت و دوام است: وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ تَقُومَ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ بِأَمْرِهِ(روم 3).:
مراد از قيام آسمان و زمين پيوسته بودن نظم جارى در آنهاست در مجمع فرموده: معناى قيام ثبات و دوام است. و آن ايستادنى است كه تا خدا نخواسته نشستن ندارد- قاموس قرآن (جلد 6 ص 247). پس فاقم دعوت به انجام کاری به طور مستمر است.
2- راغب در مفردات (صفحۀ 382) در مورد معناى" حنيف" گفته است:" حنف" به معناى اعراض از گمراهى و ميل به استقامت است، هم چنان كه" جنف" به معناى اعراض از استقامت و ميل به گمراهى است.
3- اساس خلقت انسان برپایۀ همین اختیار، یعنی استقلال یا وابستگی، آزادی و استبداد درتصمیم گرقتن استوار است. در آیۀ 99 سوره یونس خطاب به پیامبرص می فرماید: وَ لَوْ شاءَ رَبُّك لاَمَنَ مَن فى الاَرْضِ كلُّهُمْ جَمِيعاً أَ فَأَنت تُكْرِهُ النَّاس حَتى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ. و اگر خدا بخواهد تمام كسانى كه روى زمينند ايمان مى آورند، تو نمى توانى مردم را در فشار قرار دهى تا ايمان بياورند.